ناگفته های یک موفرفری

اینجا مکانی برای زدن حرف های قورت داده ام هست!
مشخصات بلاگ
ناگفته های یک موفرفری
آخرین نظرات
  • ۱۴ اسفند ۰۰، ۲۲:۵۵ - بانوچـه ⠀
    سلام :)

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

مسیر ترسناک

تا حالا شده یک بار مجبور به انتخاب یه چیزی بشید که هیچ علاقه ای بهش ندارید؟ یا تا حالا شده که توی مسیری قدم بگذارید که ترسناک و تاریک باشه! میدونید قراره تو این مسیر سختی های زیادی بکشید، چیزای زیادی ببینید که هیچ تصوری ازش نداشتید ولی خب میدونید که خوب نیستن! میدونید که باعث آزار و اذیتتون میشن! ولی مجبورید که انتخابش کنید چون رفتن تو این مسیر به صلاح زندگیتونه! 
من همیشه از تصمیم های سخت زندگیم فرار میکنم، دلیلش رو نمیدونم چرا! شاید آدم ضعیف و ترسویی باشم، شاید ضعف شخصیتی داشته باشم و هزار شاید دیگه. و این باعث میشه که خیلی اوقات برای مدت طولانی فکرم مشغول باشه و حالم بد باشه. مثلا اگه بدونم قراره که پا توی اون مسیر ترسناک بزارم و مجبورم که همین الان تصمیم بگیرم، به چندین روش مختلف بهانه های الکی میارم و خودمو از انتخاب دور میکنم. هرچند که میدونم چه بخوام و چه نخوام روزی تواون مسیر قرار میگیرم. دیر و زود داره، ولی خب حتمیه. و این باعث میشه برای مدتهای طولانی تو خودم برم و حالم  بد باشه، یه نوع خودآزاریه! مگه نه؟ :)))
فرار کردن از تصمیم ها،از مشکلات بزرگترین مشکلیه که دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم! واقعا دست خودم نیست! اگه بدونم مشکل سختی برام بوجود اومده، بجای اینکه دنبال راه حل های خوبی باشم تا بتونم مشکلو برطرف کنم، خودمو مشغول به کاری میکنم تاحواسم از اون مشکل پرت شه!! ولی خب اون همیشه ته ذهنم میمونه و مانع لذت بردنم از چیزای دیگه میشه! کلا فرار از مشکلات میتونه بزرگترین باگی باشه که یه آدم میتونه داشته باشه، آیا شما هم مثه من هستید؟ 
این روزا که حال هیچکس خوب نیست، همش دنبال اینم که حال خودمو خوب کنم، دنبال هدف های زیادی ام و فکر کردن ورسیدگی به تک تک اون هدف ها منو خیلی خسته میکنه! ولی خب این خستگی رو دوس دارم، چون باعث میشه از آزار دادن خودم بافکرای مسخره دست بردارم.
قراره به زودی توی یه مسیر ترسناک و تاریکی قدم بزارم . میدونم قراره خیلیی سختی بکشم،و قراره حالم بد شه! ولی میتونم تهشو ببینم. تهش یه حال خوبه!!
آیا برای رسیدن به یه حال خوب همیشگی، حاضرید برای مدتی فقط سختی ودرد بکشید؟ :)

من که انتخاب برام سخته  و همچنان به فرار کردنم ادامه میدم

حال دلتون خوب🌱

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
لیلا هستم
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۱ ق.ظ

صفحه صبحگاهی، بمب انرژی زندگی شما

 

 

 

شاید بارها در رابطه با صفحه صبحگاهی بحث های زیادی را شنیده باشید. در وبلاگ ها یا سایت های نویسندگی بسیاری به همه اقشار جامعه صفحه صبحگاهی پیشنهاد میشود. نمیتوان اینطور گفت که فقط این ترفند برای نویسنده ها یا اهل قلم مورد استفاده قرار میگیرد.

هرکسی با هر شغلی که دارد یا ندارد میتواند صفحه صبحگاهی بنویسد و نتیجه ان را در زندگی خود ببیند. اگر شماکه دارید این مطلب را میخوانید و هیچ اطلاعی از صفحه صبحگاهی ندارید تا آخر با این مطلب همراه باشید تا یک بمب انرژی را به شما معرفی کنم، که بی شک تاثیر خارق العاده ای روی زندگی شما خواهد گذاشت

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۰۰:۳۱
لیلا هستم
دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ

یک دقیقه تامل!

 

 

 

هیچوقت به تهش فک نکن

چون ممکنه برسی به غم!

ته زندگی به این قشنگی میرسی به مرگ!
ته یه روز خوب ممکنه برسی به یک شب پر از فکر و خیال
ته یک خاطره قشنگ ممکنه برسی به یک یادش بخیر...
از حس و حال الانت لذت ببر!
در لحظه زندگی کن
به تهش فکر نکن:)

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۵
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ق.ظ

سیزده نکته برای داشتن یک زندگی خوب

 

 

 

 

 

سیزده نکته کوچیک ‌و بزرگی که میتونه به شما کمک کنه

 

1.هرگز با کسی که امیدواری روزی تغییر کند ازدواج نکن.

2. یادت باشد که هر سنی فرصت های تازه دارد.

3. حتی به شوخی کسی را احمق خطاب نکن.

4. یادت باشد وقتی کسی میگوید به من راست بگو ناراحت نمیشوم، راست نمیگوید.

5. یادت باشد بد شانسی هم مثل خوش شانسی طول نمیکشد.

6. هرگز به امید اینکه بعدها چندکیلو لاغر خواهی شد لباس تنگ نخر.

7. پیروزی و شکست را با متانت یکسان بپذیر.

8. وقتی واقعا به کسی علاقه داری به او بگو، گاهی بیشتر از یک بار فرصت پیش نمی آید.

9. هرگز قدرت نفوذ کسانی را که به زندگی ات راه داده ای دست کم نگیر.

10. گاهی میان گورستان عبور کن و نوشته های روی سنگ قبر هارا بخوان

11. برای دوستی که سالگردفوت عزیزش رسیده یک کارت به تو فکر میکنم بفرست.

12. از دندانت برای باز کردن چیزها استفاده نکن.

13. یادت باشد بهترین راه تربیت فرزندانت،بهتر کردن رابطه زناشوییت است.

 

 

 برگرفته از کتاب کوچک ترین وبزرگترین نکات زندگی

 

 

تمام رازهایت را
با سکوتِ شب در میان بگذار
برملا که نمی‌کند هیچ
آرامشی عجیب می‌بخشد.
شب رفیقی بـی ادعـاست...

شبتون بخیر🌙

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۵
لیلا هستم
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

سختی های امروز، خاطره های فردامونه!

نمیدونم تا حالا شده که یه روز بشینید و خاطره های قدیمیتون رو مرور کنید یا نه. مثلا اتفاقاتی که تو گذشته افتادن، سختی هایی که کشیدید، گریه هایی که کردید، اتفاقات خوبی که براتون افتاده بود و خنده های از ته دلی که زدید رو یک به یک مرور کردید یا نه؟! منم امروز که یکم سرم خالی شده بود ناخوداگاه یاد گذشته افتادم و تلخی ها و‌شادی هایی که تجربه کرده بودم رو مرور کردم! و به یه نتیجه ای که خیلی برام جالب بود رسیدم. بعضی اتفاقاتی که قبلا برام سخت گذشته بود و چقدر براش حرص خورده بودم و کلی سرش گریه کرده بودم رو بهشون فکر کردم و زدم زیر خنده!! با خودم گفتم دخترررر آخه این چی بود که سرش انقد خودتو اذیت کردی!!!؟ آخه مگه مرض داشتی که انقد اون مشکل کوچیک رو‌برای خودت گنُدش کردی!؟  اونقدراهم ارزش ندارن که بخاطرشون گریه کردی!!!

برای خودم که خیلی جالب بود! حالا نمیدونم من بزرگ شدم و این قضیه برام مهم نیست یا اونقدر بلاهای بزرگی سرم اومدن که این جلوش اندازه یه پشه هم نیست. ولی در کل خیلیییی از اتفاقات تلخ گذشته که ثانیه به ثانیه ش برام به سختی گذشته بودن حالا به خاطره تبدیل شدن. دیگه اذیتم نمیکنن  که هیچ حتی باعث میشن خنده ام هم بگیره. 

یکم بیشتر فکر کردم و گفتم لیلا ینی چند ماه دیگه یا چند سال دیگه مثه الان به مشکلاتی که حالا دارمشون میخندم؟ نکنه خودمو زیادی اذیت میکنم؟ نکنه واقعا این مشکلات ارزش این همه استرس کشیدنو نداشته باشه!؟ پس باید کاری کنم...

باید همیشه به خودم یادآورکنم که  هیچوقت هیچ آدم درد نکشیده ای تواین دنیا وجود نداره! همه به نوبه خود سهمی بردن، حالا یکی کم و یکی زیاد!  و اینکه هیچوقت سختی ها تموم نمیشن، این میادو یکی دیگه از راه میرسه! پس هیچوقت بیش از اندازه به خودت فشار نیار! هیچوقت خودتو اذیت نکن! هیچوقت فک نکن که زندگی به آخر رسیده! هیچوقت به خودت نگو آخه چرا باید اینهمه سختی بکشم

چون، سختی های امروز، خاطره های فردامونه :)

پس با جان و‌دل سختی هارو به دوش میکشم ^_^  هیچ چیز ارزش ناراحت کردن و عصبانی شدن مارو نداره( نگید چقد کلیشه ای و شعاری حرف میزنه!!! باور کنید تجربه شدن که میگم!)

 

+خیلیییی خیلییی فعالیتم کم شده، ولی سعی میکنم بیام. اگه توی وبلاگتون کامنت نمیزارم دلیلش نیست که دنبالتون نمیکنم، اتفاقا شمارو میخونم، اما به عنوان یه خواننده خاموش*_*

+دوستتون دارم ♥

+ شب آرومی داشته باشید با خواب های رنگارنگ

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۰
لیلا هستم
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

شادی؟ اصن چی هست؟؟

 

 

میدونی مشکل از کجا شروع شد رفیق؟
مشکل از اونجا شروع شد که از همه چی فرار کردیم، دوس نداشتیم سختی بکشیم! دوست نداشتیم با مشکلات دست وپنجه نرم کنیم! دوست نداشتیم زجر بکشیم، فقط دنبال شادی بودیم و برای پیدا کردن شادی کوله بار سفرمونو بستیم. کما اینکه اصلا نمیدونستیم شادی چی هست؟ چه شکلی هست؟ چطوری هست؟ بلکه فقط دنبالش بودیم. ره صد ساله رو میخواستیم یه شبه بریم! حتی دوس نداشتیم سختی هاش رو به جون بخریم! همه دوس داشتیم بالای قله باشیم، کسی مسیر صعودش رو نمیخواست! خیلی راحت طلب هستی! هر کدوم از ما شادیمون رو به یک چیز گره زدیم. یکی شادیش رو در گرو داشتن ماشین شاسی بلندمیبینه، یکی درگرو لباس های شیک و‌قشنگ، یکی در گرو‌ فلان کار میبینه. هرکدوم از ما تصورش از شادی فرق میکنه!!

شما شادیتون رو تو چی میبینید؟!

 

+عکسو خودم گرفتم ^_^

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۱
لیلا هستم
شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دخالت یا چی......؟؟؟؟

یه روزی وقتی  با یکی از دوستام گرم صحبت شده بودم،   لابه لای حرفامون یهو گفت اگه در آینده من بچه دار بشم هیچوقت تنهاش نمیزارم و توی همه مسیر زندگیش همراهیش میکنم. چون توی زندگی خودم هیچ بزرگتر و دلسوزی نداشتم که تو‌موقعیت های مهم زندگیم راهنماییم کنه! در نتیجه اشتباه های زیادی رومرتکب شدم و شاید اگه پدرومادرم به من کمک میکردن الان توی وضعیت کاری و‌ شخصی  بهتری میبودم. 
من اون آدمو میشناسم همونطور که خودش گفت یه بزرگتر توی زندگیش دخالت نکرد و نصف زندگیش رو با اشتباه کردن گذروند، ولی نکته مهمش اینجاست که اون دختر، به شدت متکی به خودشه! اعتماد به نفسش خیلی بالاست و به خودش اطمینان داره. وقتی هم مشکلی براش پیش میاد به قول معروف ککش هم نمیگزه و به جوری بلاخره مشکلش رو حل میکنه. اما چرا؟ چون اونقدر تو زندگیش با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کرده و‌تونسته خودشو بالا بکشه که الان تو این نقطه وایساده!
راستش کمی که فکر کردم، فهمیدم دوتامون دوقطب مخالف هم بودیم و هستیم. منم خونوادم اونقدر تو زندگیم دخالت کردن و‌از ترس اینکه تصمیم اشتباهی نگیرم حق انتخاب ازم گرفتن که الان وقتی مشکلی برام پیش بیاد، استرس منو میگیره ‌و خودمو گم میکنم. در بیشترین حالت ممکن هم‌ از مشکلات فراریم! چرا؟ چون والدینم همیشه مشکلات منو برطرف میکردن و تصمیمای مهم زندگیمو میگرفتن
الان دوتا از تربیت مختلف، دو خانواده ایرانی براتون گفتم. بنظرتون کدوم تربیت اشتباه بود؟ 
بنظر من که جفتشون! نه به افراطی گرایی خانواده من، نه به تفریطی بودن خانواده دوستم!
بنظرم باید اعتدال این دوتا رو رعایت کرد. خانواده تا یه جایی باید فرزندشو همراهی کنه. بعد از اون باید باقی ماجرا رو به خود فرزندش بسپاره. اگر هم مشکلی پیش اومد، با  خواست خود اون بچه دخالت کنه. نه که به طور کامل رهاش کنه به امان خدا....
منم اگه یه روزی بچه دارشدم سعی میکنم دخالت بیجا توی زندگیش نداشته باشم. صرفا چون بدنیا آوردمش، حس نکنم مالکش منم! و باید با خواست و سلیقه من زندگی کنه. چون اونم آدمه. حق انتخاب داره، حق زندگی داره.
دست و پای بچه هامون رو غل و زنجیر نکنیم!  کنارشون وایسیم و مراقبشون باشیم، ولی تصمیمات زندگیشون رو به خودشون واگذار کنیم. اونا هم  آدمن و حق انتخاب دارن....

 

 

+سلام بچه ها، بعد مدت ها باز اومدم:) البته با سفارش دوست خوبم. واقعا بنظرم دوستای وبلاگی  واقعی ترین دوستایی هستن که میتونیم داشته باشیم. دوستتون دارم خیلییی خیلییی زیاد:))

تنتون سالم، دلتون شاد:)

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۹
لیلا هستم
شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۵ ب.ظ

اگه افسردگی دارید....

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام دوستای گلم

خوبید؟ خوشید؟ در چه حالید؟

امروز داشتم متن هایی که قبلا توی وبلاگ پست کرده بودم رو میخوندم و متوجه اون حجم عظیمی از ناامیدی و دپرسی در نوشته هام شدم و با خودم گفتم که حالم اون موقع ها چقدر بد بوده:(

افسردگی خیلی بده. خیلی بد! جوری که بجای خوب شدن، روز به روز بدتر میشه حالت. هیچ کاری هم نمیتونه حالت رو خوب کنه. نه بیرون رفتن های مکرر، نه دورهمی های دوستانه، نه دردودل کردن با کسی! که نه حالت رو خوب میکنه و نه باعث میشه از دپرسی دربیایی. 

ولی برای خلاص شدن از افسردگی یه راه داره که خودم بارها از اون طریق تونستم از دپرسی دربیام و اونم این بود که:

هدف داشته باشی، آره هدف!

ممکنه با خودتون بگید  آدم افسرده که حال دنبال کردن هدف نداره، ولی باور کنید وقتی یک هدف برای خودتون مشخص کنید کم کم این دپرسی برطرف میشه و به حال اولتون برمیگردید.

اصلا هم مهم نیست چه هدفی دنبال کنید؟!  کوچیک باشه یابزرگ، هدفتون کاری باشه یا درمورد خودتون و زندگیتون!

کافیه فقط کشش این روداشته باشه تا دنبالش رو بگیرید.

مطمئن باشید که حالتون خوب میشه!

چون با دنبال کردن هدف احساس مفید بودن میکنید. احساس اینکه شما در حال زندگی هستید:)

 زمانی که افسردگی میگیرید احساس بی خاصیت بودن بزرگترین احساسی هست که به شما دست میده و چه بسا بعضی ها بخاطر همین احساس دست به خودکشی میزنن.

و دنبال کردن هدف باعث خنثی شدن و از بین رفتن این احساس میشه.

نمیدونم کدوم کتاب بود که خونده بودم میگفت جوانی که هدف نداشته باشه، دست به خودکشی روحی زده!

پس بیایید از همین الان یه هدفی رو برای خودتون مشخص کنید، مطمئنم نه تنها حالتون، بلکه مسیر زندگیتون هم تغییر پیدا میکنه:)

 

+اگه شما همچین تجربه ای داشتین خوشحال میشم که با من درمیون بزارید...

روز هاتون خوب و بر وفق مراد باشه =)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۵
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۰۰ ب.ظ

به آینده که فکر میکنی کم کار تر میشی!

هر کسی تو زندگیش فراز و نشیب های زیادی داره، اونقدر زیاد که اگه کل روز رو بشینه و فکر کنه بازم وقت کم میاره. اصلا اگه کل هفته رو بشینه فک کنه یا کل سال رو بشینه فک کنه بازم وقت کم میاره! فکر کردن به آینده خوبه، ولی نه اونقدر زیاد که از زمان حالت غافل بشی. حتی از من به شما نصیحت فکر کردن به هدف ها و رویاها هم چندان کار خوبی نیست! جدی میگم. تجربه کردم که میگم. شاید تجربه من شکست بوده ولی باز چیزی ازش یاد گرفتم که در اختیار اطرافیانم بزارم. 

ادم وقتی به آینده ش فکر میکنه افسرده میشه! البته روی سخنم با ادمای خوش شانسی نیست که همه جوره زندگی بروفق مرادشونه و چرخ زندگی به میلشون میچرخه، روی سخنم با بدبخت بیچاره های مثل خودم هست که هر روز از یه جایی بدبیاری میارن! نمیخوام منفی نگر باشم چون خودم روزی مثبت اندیش ترین دختر بودم ولی الان فهمیدم مثبت اندیشی هم به هیچ دردی نمیخوره. هی مثبت می اندیشی بد میاری هی مثبت می اندیشی بد میاری. اخرش روح خودت فرسوده میشه!

یاد اون حرف "یاس" میوفتم که میگفت: ادم که به آینده فک میکنه کم کار تر میشه! دقیقا درمورد منم صدق میکنه. اینقد این چند ماه به آینده فکر کردم که نه فهمیدم زمانم چطور گذشت و نه الان حال خوبی دارم. و نه حتی کار مفیدی کردم.

نمیدونم تا چه حد حرفامو قبول داشته باشین، شایدم با خودتون بگین بازم این اومد یه مشت چرت و پرت تحویلمون بده و بره ولی واقعا میگم زیاد به اینده فکر نکنین! چون زمانی که اون چیزی که میخوایین نشد امیدتون از بین میره! دلتون میشکنه، هیجانی که داشتین از بین میره و بعدش هم شاید مثل من دپرس بشید و افسردگی بگیرید.

بجاش توی زمان حالتون زندگی کنین! از امروزتون لذت ببرین. از همین ثانیه ثانیه هایی که داره بی ارزش میگذره باید لذت برد. آینده رو بیخیال شو.....

بنظرم این بهترین کاریه که میشه کرد:)

حالا اگه  حرفم رو قبول نداشتین هم نظرتون برام خیلی خیلی قابل احترامه! ولی خب این تجربه ای بود که داشتم و ازش درس میگیرم که دیگه حتی به فردامم فک نکنم. امروز رو باید دریابمシ

 

+عصر همگیتون بخیر باشه

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۷:۰۰
لیلا هستم
سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۰۵ ب.ظ

یه سوال مهم؟!

دیشب یکی از اون شب هایی بود که مجبور بودم زود بخوابم. گوشیمو خاموش کردم و تو جام دراز کشیدم. به سقف خیره شدم تا خوابم ببره. ولی متاسفانه هجوم افکارای مختلف نه تنها باعث شد که نخوابم بلکه منو تا چند ساعت بیدار نگه داشت.  شده گاهی وقتا یه اوقاتی تو زندگیت وایسی و همش حسرت بخوری؟! فقط بخاطر کارایی که نکردی؟! نمیدونم چرا دیشب این فکرا به سرم زد یا اصلا چی شد که بهشون فکر کردم. ولی باعث شد که کلی افسوس بخورم.  کلا به این نتیجه رسیدم که من هیچوقت بخاطر خودم زندگی نکردم. خیلی خواسته ها داشتم که براورده نشد! نه بخاطر اینکه من قدرت و اراده ی براورده کردنشو نداشتم، نه! من میتونستم ولی بخاطر خونوادم از اون خواسته ها چشم پوشی کردم و حسرتش به دلم موند.... خیلی کارا بود که دوس داشتم انجام بدم. ولی بخاطر حرف مردم از اون کارا دست کشیدم. و باز حسرتش رو دلم موند. تقریبا همه ی چیزایی هم که الان بهش مشغول هستم یه جورایی از سر اجبار هست! درسته بهشون علاقه دارم ولی....

راستش حرف مردم برای من مهم  نبود و نیست ولی برای خونوادم...؟ خیلی زیاد.....!!! و من برای خونوادم هم که شده مجبور به تن دهی به این اجبار ها شدم. چقدر سخته که به یه نقطه ای برسی که فقط حسرت دلت رو پر کنه! درسته الان دیگه تمایلی به اون خواسته های قبلیم ندارم و اگه الان حتی فرصتش هم جور بشه من سمتش نمیرم. ولی حسرتش هنوزم تو دلم هست و همش افسوس میخورم!!! 

انتونی رابینز یه جمله ی قشنگی داره که میگه:

می‌بایست به روشی زندگی کنید و به گونه‌ای با مسائل و دشواری‌هایتان روبرو شوید که در پایان زندگی، با افسوس نگویید، ای کاش چنین و چنان کرده بودم.

ولی اقای رابینز باید بگم که من قدرت و توانایی مقابله با خونوادم رو ندارم. تو این فرهنگی که ما داریم و جوی که توش هستیم واقعا نمیتونیم بخاطر خواسته و ها و کارامون از طرف خونوادمون طرد بشیم! پس مجبوریم فقط حسرت بخوریم همش افسوس بخوریم!!! واسه همینه که همیشه ارزوی پسر بودن رو دارم. هر چند که بعضی از پسر ها هم بخاطر حرف مردم نمیتونن کارایی بکنن ولی خب اینقدرا هم مثل ما محدود و خفه نیستن!

اصلا یه سوال مهم از همه ی شما دارم!! 
تا الانی که از خدا عمر گرفتید تا حالا برای دل خودتون زندگی کردید؟!
مطمئنم خیلیامون برای دل خودمون زندگی نکردیم...خیلیامون.

شاید الان بعضیاتون که دور وایسادید و این متن رو میخونید با خودتون بگید که چه مسخره! خودش نتونست کاری بکنه داره خونواده و مردم رو بهونه میکنه! ولی یه چیز میخوام بگم؟! یکم فکر کنید ببینید چه کارهایی یا خواسته ای داشته اید که مجبور شدید بخاطر خونواده و مردم ازش چشم پوشی کنید؟! مطمئنم زیاده. اولش تک و توک به ذهنتون میرسه ولی بعدش یه عالمههه خواسته میاد تو ذهنتون که مجبور بودین بخاطر حرف ها و ری اکشنای اطرافیانتون توی دلتون دفنش کنید....

 

 

+شنیدن خبر مرگ دختر ابی خیلی ناراحتم کرد، خیلییی. شاید نصف فکرای دیشبم بخاطر همون شنیدن خبر مرگ سحر بود. اون هم بخاطر انجام دادن خواسته و تمایل قلبیش به کام مرگ رفت........

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۰۵
لیلا هستم