ناگفته های یک موفرفری

اینجا مکانی برای زدن حرف های قورت داده ام هست!
مشخصات بلاگ
ناگفته های یک موفرفری
آخرین نظرات
  • ۱۴ اسفند ۰۰، ۲۲:۵۵ - بانوچـه ⠀
    سلام :)

۲۳ مطلب با موضوع «فلسفی» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ق.ظ

هرچه کنی به خود کنی،گر همه نیک و بد کنی

درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: 

"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"

اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی.

کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده.

درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.

زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .

آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم.
پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!

 

پ.ن: شبتون بخیر

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۰
لیلا هستم
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۲۴ ب.ظ

مقایسه نکن!!!

 مقایسه ممنوع!!

هی نشستیم و گذاشتیم ما را مقایسه کنند، 

"از دختر عموت یاد بگیر!"
"پسر فلانی رو ببین چقدر موفقه!"
"نصف توئه، ببین به کجا رسیده!"
یا که بدتر،
خودمان، خودمان را مقایسه کردیم!
"چرا مثل فلانی توی فامیل درآمد ندارم؟"
"چرا مثل فلانی از زندگیم راضی نیستم؟"
"چرا مثل فلانی خونه و ماشین خوب ندارم؟"
"چرا مثل فلانی توی فلان دانشگاه دولتی قبول نشدم؟"

و هزار جور چرای مختلف و قیاس های اعصاب خرد کن دیگر که خودمان بریدیم و خودمان هم دوختیم!
نپرسیدیم فلانی که خودمان را با او مقایسه میکنیم،
واقعا تماما مثل و مانند ماست؟
زندگی را مثل ما گذرانده؟
مشکلاتش، دغدغه هایش، خوشی هایش، آرزوهایش، همگی با ما برابر بوده اند؟
فرصت هایش چطور؟ 
یا زحمتی که برای رسیدن به آن جایگاه کشیده؟
بدون در نظر گرفتن تمامی عوامل، 
هیچوقت،
تکرار میکنم،
هیچوقت نمیشود و نباید دو چیز را مقایسه کرد،
آن هم دو آدم کاملا متفاوت!

تنها کسی که باید خودمان را با او مقایسه کنیم،
خودِ دیروزمان است!
تنها چیزی که باید مقایسه کنیم،
حال امروزمان با دیروز است!
باقی مقایسه ها را بخواهیم یا نه،
مردم خود به خود برایمان انجام میدهند،
حداقل خودمان به آنها دامن نزنیم!

خودمونو دوست داشته باشیم، با خودمون مهربون باشیم.

 

عصرتون به خیر و شادی "_"

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۴
لیلا هستم
جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۳ ب.ظ

طناب خودت رو پیدا کن رفیق

اگه بخوام باهات رو راست باشم باید بگم که زندگی یک جورایی سخته.
من بهش میگم اصل بقای سختی. 
یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه.
 برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون .
 آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه.
خیلی ‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودن. تو بشنو و باور نکن.
حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام سیزارتا –یا همون بودا– گفت که زندگی رنجه.
 رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش می‌گه «اضطراب وجودی».
این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. 
می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل "رسن" (طناب) بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۵۳
لیلا هستم
دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ

یک دقیقه تامل!

 

 

 

هیچوقت به تهش فک نکن

چون ممکنه برسی به غم!

ته زندگی به این قشنگی میرسی به مرگ!
ته یه روز خوب ممکنه برسی به یک شب پر از فکر و خیال
ته یک خاطره قشنگ ممکنه برسی به یک یادش بخیر...
از حس و حال الانت لذت ببر!
در لحظه زندگی کن
به تهش فکر نکن:)

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۵
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

نامه سهراب سپهری به دوستش نازی

این نامه سهراب سپهر به دوستش نازی هست، خیلی دوسش دارم. امیدوارم که خوشتون بیاد

صدا هم کاری از گروه ادبی بوف تیل هست:) گوش کردنش خالی از لطف نیست!

 

 

نامه‌ی سهراب سپهری به دوستش نازی
تهران، 6 فروردین 1342

"تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید"

نازی، دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک، انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد، چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد...
به سایه‌ی تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز شمیران از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه‌ی روشن روح خود، ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.
نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گل‌های حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته، کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی، هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده‌ی ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.
در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خُرّم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دل‌ها سپیدترند.
خرده مگیر، روزی خواهد رسید که من بروم خانه‌ی همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند.
اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند، خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند...
بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره‌ی حقیقت است. جوانه بزن...
لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.
میان این روز ابری، من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این دره‌ی تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید...

 

 

 

کاری از گروه ادبی بوف تیل
نامه‌ی سهراب به نازی
گویندگان:
سمیه حسینی
غریب گل صالحی نژاد
محمد امیر حسینی
مریم احمدی
تنظیم :اخگر

 

ظهرتون بخیر*_*

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۳
لیلا هستم
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

شادی؟ اصن چی هست؟؟

 

 

میدونی مشکل از کجا شروع شد رفیق؟
مشکل از اونجا شروع شد که از همه چی فرار کردیم، دوس نداشتیم سختی بکشیم! دوست نداشتیم با مشکلات دست وپنجه نرم کنیم! دوست نداشتیم زجر بکشیم، فقط دنبال شادی بودیم و برای پیدا کردن شادی کوله بار سفرمونو بستیم. کما اینکه اصلا نمیدونستیم شادی چی هست؟ چه شکلی هست؟ چطوری هست؟ بلکه فقط دنبالش بودیم. ره صد ساله رو میخواستیم یه شبه بریم! حتی دوس نداشتیم سختی هاش رو به جون بخریم! همه دوس داشتیم بالای قله باشیم، کسی مسیر صعودش رو نمیخواست! خیلی راحت طلب هستی! هر کدوم از ما شادیمون رو به یک چیز گره زدیم. یکی شادیش رو در گرو داشتن ماشین شاسی بلندمیبینه، یکی درگرو لباس های شیک و‌قشنگ، یکی در گرو‌ فلان کار میبینه. هرکدوم از ما تصورش از شادی فرق میکنه!!

شما شادیتون رو تو چی میبینید؟!

 

+عکسو خودم گرفتم ^_^

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۱
لیلا هستم
شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دخالت یا چی......؟؟؟؟

یه روزی وقتی  با یکی از دوستام گرم صحبت شده بودم،   لابه لای حرفامون یهو گفت اگه در آینده من بچه دار بشم هیچوقت تنهاش نمیزارم و توی همه مسیر زندگیش همراهیش میکنم. چون توی زندگی خودم هیچ بزرگتر و دلسوزی نداشتم که تو‌موقعیت های مهم زندگیم راهنماییم کنه! در نتیجه اشتباه های زیادی رومرتکب شدم و شاید اگه پدرومادرم به من کمک میکردن الان توی وضعیت کاری و‌ شخصی  بهتری میبودم. 
من اون آدمو میشناسم همونطور که خودش گفت یه بزرگتر توی زندگیش دخالت نکرد و نصف زندگیش رو با اشتباه کردن گذروند، ولی نکته مهمش اینجاست که اون دختر، به شدت متکی به خودشه! اعتماد به نفسش خیلی بالاست و به خودش اطمینان داره. وقتی هم مشکلی براش پیش میاد به قول معروف ککش هم نمیگزه و به جوری بلاخره مشکلش رو حل میکنه. اما چرا؟ چون اونقدر تو زندگیش با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کرده و‌تونسته خودشو بالا بکشه که الان تو این نقطه وایساده!
راستش کمی که فکر کردم، فهمیدم دوتامون دوقطب مخالف هم بودیم و هستیم. منم خونوادم اونقدر تو زندگیم دخالت کردن و‌از ترس اینکه تصمیم اشتباهی نگیرم حق انتخاب ازم گرفتن که الان وقتی مشکلی برام پیش بیاد، استرس منو میگیره ‌و خودمو گم میکنم. در بیشترین حالت ممکن هم‌ از مشکلات فراریم! چرا؟ چون والدینم همیشه مشکلات منو برطرف میکردن و تصمیمای مهم زندگیمو میگرفتن
الان دوتا از تربیت مختلف، دو خانواده ایرانی براتون گفتم. بنظرتون کدوم تربیت اشتباه بود؟ 
بنظر من که جفتشون! نه به افراطی گرایی خانواده من، نه به تفریطی بودن خانواده دوستم!
بنظرم باید اعتدال این دوتا رو رعایت کرد. خانواده تا یه جایی باید فرزندشو همراهی کنه. بعد از اون باید باقی ماجرا رو به خود فرزندش بسپاره. اگر هم مشکلی پیش اومد، با  خواست خود اون بچه دخالت کنه. نه که به طور کامل رهاش کنه به امان خدا....
منم اگه یه روزی بچه دارشدم سعی میکنم دخالت بیجا توی زندگیش نداشته باشم. صرفا چون بدنیا آوردمش، حس نکنم مالکش منم! و باید با خواست و سلیقه من زندگی کنه. چون اونم آدمه. حق انتخاب داره، حق زندگی داره.
دست و پای بچه هامون رو غل و زنجیر نکنیم!  کنارشون وایسیم و مراقبشون باشیم، ولی تصمیمات زندگیشون رو به خودشون واگذار کنیم. اونا هم  آدمن و حق انتخاب دارن....

 

 

+سلام بچه ها، بعد مدت ها باز اومدم:) البته با سفارش دوست خوبم. واقعا بنظرم دوستای وبلاگی  واقعی ترین دوستایی هستن که میتونیم داشته باشیم. دوستتون دارم خیلییی خیلییی زیاد:))

تنتون سالم، دلتون شاد:)

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۹
لیلا هستم
شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۲۹ ب.ظ

حتما بخونید:)

 

به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.

کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟

شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی است.

آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟

شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است....


خلاصه هیچ وقت ناامید نشیم.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۹
لیلا هستم
سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۷ ب.ظ

داستان کوتاه زیبا

 

#تامل_کنیم

سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!

که یکی از گرگها سمبل بدیها:
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، و خود خواهی

و دیگری:
سمبل مهربانی، عشق، امید، و حقیقت است.

کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟

پدر لبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ....:)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۷
لیلا هستم
سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۰ ق.ظ

عادت....

عادت

ناجوان مردانه ترین بیماریست، زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هردردی را و هر مرگی را.

در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی می کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل می کنیم.
به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.

عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد می شود، در سکوت، کم کم رشد می کند و وقتی کشف می کنیم که چطور مسموم آن شده ایم، می بینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است، می بینیم که هر حرکت ماتابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمی کند.
 
📚یک مرد

 #اوریانا_فالاچی

 

+شبتون اروم♡

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۰
لیلا هستم