ناگفته های یک موفرفری

اینجا مکانی برای زدن حرف های قورت داده ام هست!
مشخصات بلاگ
ناگفته های یک موفرفری
آخرین نظرات
  • ۱۴ اسفند ۰۰، ۲۲:۵۵ - بانوچـه ⠀
    سلام :)

۱۹ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۳ ب.ظ

طناب خودت رو پیدا کن رفیق

اگه بخوام باهات رو راست باشم باید بگم که زندگی یک جورایی سخته.
من بهش میگم اصل بقای سختی. 
یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه.
 برای همین هم توی یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون .
 آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه.
خیلی ‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودن. تو بشنو و باور نکن.
حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام سیزارتا –یا همون بودا– گفت که زندگی رنجه.
 رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش می‌گه «اضطراب وجودی».
این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. 
می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل "رسن" (طناب) بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۵۳
لیلا هستم
سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۶ ق.ظ

یه روزایی....

یه روزایی تو زندگیمون هست،
که هیچ اتفاﻕ خاصی نمی افته،
ما به این روزا میگیم: 
تکراری و خسته کننده...!
 
ولی حواسمون نیست که میتونست 
اتفاقات بدی تو این روزها بیفته
طوریکه روزی صد بار دعا کنی کاش 
همون روزای تکراری باز هم تکرار بشن…
 
خدایا
به خاطر همه ی روزای تکراری 
اما بی مصیبتت هزاران بار شکر...
 
_شب بخیر:)
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۶
لیلا هستم
جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ب.ظ

یه وقتایی...

یه وقتایی باید بزاری
هرکی هرجور دوس داره 
در موردت فکر کنه.. خوب و بدش مهم نیست!
ولی تو هدفت یادت نره!!!
اون، تو زمان گیر میکنه و‌تو رشد میکنی
بعضی وقتاباید بزاری 
بعضیا تواضافه کاری باشن تا تو بالا بری ^_^

 

+حال دلتون خوووووب

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۱
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۳ ب.ظ

رومینا اشرفی؟ یارومیناهای اشرفی؟

من اصولا در مورد موضوعی که خیلی توی کشورمون بولد میشه حرف نمیزنم ، اونم به دو دلیل: یک اینکه اوووونقدر مطالب زیادی در موردش نوشته میشه و اونقدر در موردش اظهار نظر میکنن که ترجیح میدم در موردش حرف نزنم، و دومین دلیل هم بخاطر یه دسته از آدم هاست  که نظر مخالف دارن و‌تقریبا به زور فحش وبی فرهنگی هم که شده سعی میکنن بفهمونن حرفت نادرسته واونا فقط بلدن درست و غلط چیه و فقط اونا میتونن حرف حق رو بزنن!!!
اما ماجرای رومینا فرق میکنه، هر جا میری تقریبا بحث در مورد رومینا اشرفی هست و هرکی هر جور که دلش میخواد حکم میکنه و تک تکشونو قضاوت میکنه، برا همین گفتم یکم آبا که از آسیاب گذاشت این مطلب رو مینویسم تا تو وبلاگم موندگاربشه!
رومینا اشرفی کسی بود که عاشق شد و‌بدجوری بهای عاشقیش روپرداخت! بهای عشقش مساوی بود با مرگ!! کاری ندارم پسری که رومینا عاشقش شده بود چه شخصیتی داشت،چون رومینا عاشقش بوده و دید یه عاشق با دید ما خیلی فرق داره! ولی خب میخواستم بگم رومینا اشرفی توی کشور ما تنها نیست! هزاااااارااااان یا شاید میلیون ها رومینا اشرفی وجود دارن تو این کشور. رومینا فقط یه بار عاشق شد و یه بار هم کشته شد ولی رومیناهای دیگ با کشته شدن احساسشون با شکسته شدن قلبشون بارها مرگ رو تجربه کردن. 

یکی مثه خودمو براتون مثال میزنم، تو یه محیط فوق سنتی کوردواری بزرگ شدم. باید بگم حق عاشق شدن ندارم، حق آزادی ندارم، حق تصمیم گیری برای زندگی خودم ندارم، چرااا؟؟؟ چون ممکنه آبروی خونوادم رو ببرم!!! پس بهتره که عین یه آدم مفلوک بشینم سرجام و مثه مجسمه وایسم تا خونوادم برام تصمیم بگیرن. من تا الان بارهااااشده که بخاطر رفتار خونوادم آرزوی مرگ کردم، نه اینکه کاری بدی بکننااااا،نه!  همینکه میبینم حرف مردم و آبروشون از منوخواسته قلبیم مهمتره حس کردم مُردم! اینجا دخترا حق دوست پسر داشتن ندارن ولی برای پسراشون حتی یه دوست دخترداشتن کمه! پسر تانصفه شب بیرون بره هییییچ مشکلی نیست امادختر وقتی بره بیرون باید مادری، برادری پیشش باشه!!!!! دخترا حق خوش گذرونی با دوستاش رو ندارن،اما پسرا برنامه میچینن برن کیش یا بندرانزلی! اینجا دختر حق مخالفت نداره! حق حرف زدن نداره! باید سکوت کنه بایدخفه شه!
خیلیییی چیزای دیگه ای هست! ولی لپ کلامم این بود رومینا که رفت شماهایی که دلتون سوخت‌ و به پدرش فحش میدادید  و براش استوری میزاشتید برید یکم فکر کنید ببینید رفتارتون با دخترتون چطوریه؟؟! شما اگه تو اون شرایط گیر کنید چیکار میخوایید بکنید!!! 
حواستون به رومیناهای جامونده باشه لطفا:)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۳
لیلا هستم
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

سختی های امروز، خاطره های فردامونه!

نمیدونم تا حالا شده که یه روز بشینید و خاطره های قدیمیتون رو مرور کنید یا نه. مثلا اتفاقاتی که تو گذشته افتادن، سختی هایی که کشیدید، گریه هایی که کردید، اتفاقات خوبی که براتون افتاده بود و خنده های از ته دلی که زدید رو یک به یک مرور کردید یا نه؟! منم امروز که یکم سرم خالی شده بود ناخوداگاه یاد گذشته افتادم و تلخی ها و‌شادی هایی که تجربه کرده بودم رو مرور کردم! و به یه نتیجه ای که خیلی برام جالب بود رسیدم. بعضی اتفاقاتی که قبلا برام سخت گذشته بود و چقدر براش حرص خورده بودم و کلی سرش گریه کرده بودم رو بهشون فکر کردم و زدم زیر خنده!! با خودم گفتم دخترررر آخه این چی بود که سرش انقد خودتو اذیت کردی!!!؟ آخه مگه مرض داشتی که انقد اون مشکل کوچیک رو‌برای خودت گنُدش کردی!؟  اونقدراهم ارزش ندارن که بخاطرشون گریه کردی!!!

برای خودم که خیلی جالب بود! حالا نمیدونم من بزرگ شدم و این قضیه برام مهم نیست یا اونقدر بلاهای بزرگی سرم اومدن که این جلوش اندازه یه پشه هم نیست. ولی در کل خیلیییی از اتفاقات تلخ گذشته که ثانیه به ثانیه ش برام به سختی گذشته بودن حالا به خاطره تبدیل شدن. دیگه اذیتم نمیکنن  که هیچ حتی باعث میشن خنده ام هم بگیره. 

یکم بیشتر فکر کردم و گفتم لیلا ینی چند ماه دیگه یا چند سال دیگه مثه الان به مشکلاتی که حالا دارمشون میخندم؟ نکنه خودمو زیادی اذیت میکنم؟ نکنه واقعا این مشکلات ارزش این همه استرس کشیدنو نداشته باشه!؟ پس باید کاری کنم...

باید همیشه به خودم یادآورکنم که  هیچوقت هیچ آدم درد نکشیده ای تواین دنیا وجود نداره! همه به نوبه خود سهمی بردن، حالا یکی کم و یکی زیاد!  و اینکه هیچوقت سختی ها تموم نمیشن، این میادو یکی دیگه از راه میرسه! پس هیچوقت بیش از اندازه به خودت فشار نیار! هیچوقت خودتو اذیت نکن! هیچوقت فک نکن که زندگی به آخر رسیده! هیچوقت به خودت نگو آخه چرا باید اینهمه سختی بکشم

چون، سختی های امروز، خاطره های فردامونه :)

پس با جان و‌دل سختی هارو به دوش میکشم ^_^  هیچ چیز ارزش ناراحت کردن و عصبانی شدن مارو نداره( نگید چقد کلیشه ای و شعاری حرف میزنه!!! باور کنید تجربه شدن که میگم!)

 

+خیلیییی خیلییی فعالیتم کم شده، ولی سعی میکنم بیام. اگه توی وبلاگتون کامنت نمیزارم دلیلش نیست که دنبالتون نمیکنم، اتفاقا شمارو میخونم، اما به عنوان یه خواننده خاموش*_*

+دوستتون دارم ♥

+ شب آرومی داشته باشید با خواب های رنگارنگ

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۰
لیلا هستم
شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ب.ظ

این روز های من

 

این روزا همش سعی میکنم حالمو خوب کنم. سعی میکنم بیخیال از بعضی مشکلاتی که توی زندگیم بوجود اومدن، خوشحال باشم. مثبت اندیش باشم، افکارای منفی و بد رو از خودم دور کنم. اما نمیتونم! راستش منفی بافی و منفی نگری تا ته عمق وجودم نفوذ کرده و ریشه کرده، نمیدونم چطوری از دستشون خلاص شم.  نمیخوام آدم افسرده ای باشم. ولی نمیدونم کی و چطوری اینهمه تغییر کردمو و خودم خبرندارم. 

شاید باورتون نشه الان فک میکنم با یه غول سیاه بد قیافه طرفم و بایدشکستش بدم، اما نمیتونم....خیلی ضعیف تر از اونم.... افسردگی خیلی ضعیفم کرده:((

دعا کنید که بتونم...

این یه آهنگ قشنگیه ک هر وقت حالم بده بهش گوش میدم. براتون میزارم ک گوش کنید. اینم بگم این یه آهنگ کوردیه ، خودمم کوردم:)))

پیشنهاد میکنم حتما گوش بدینش

 

 

+شما راهی بلدید ک از شر منفی نگری خلاص شم بچه ها؟؟؟ لطفا راهنماییم کنید

+ نماز روزه هاتونم قبول باشه

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۴
لیلا هستم
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۳ ق.ظ

آشتی کنونه امشب❤

سلام به همگی

امشب یه حال عجیب دارم،  یه حال قشنگ! یه حالی که بوی خوشی های قدیمم میده، که همین بو واقعا سرخوشم میکنه. نمیدونم حکمت این دو شب چی بود؟! دو شب پر از ماجرا، پر از حرف های پیچیده، پر از تلنگر، پر از انگیزه....

دیشب رو که تا ساعت چهار صبح چشم روی هم نزاشتم. خوابم نمیبرد. فکر میکردم فکر میکردم و فکر میکردم.

تا حالا براتون اتفاق افتاده که با یک دوست قدیمی و صمیمی قهر کنید و بعد از مدت ها باهاش آشتی کنید؟ حسی که لحظه آشتی داشتید رو بخاطر دارید؟ یه حس شور و شعف آمیخته بادلتنگی، که وقتی دوستت رو بغل میکنی تازه میفهمی چقدر دلتنگش بودی، تازه میفهمی چقدر دلت برای با اون بودن تنگ شده. تا وقتی که پیش دوستتی، سرمستی، خوشحالی. دوست نداری ازش جداشی. و دیگه رفتارت هم صد البته باهاش  بهتر میشه، قدر بودنش رو بیشتر میدونی...

این دو روز منم این حسو حال رو داشتم. اما فرق من اینجا بود که من با دوستم آشتی نکردم، من با خودم آشتی کردم!!!

من با کسی که مدت ها بود باهاش قهر بودم آشتی کردم. و شما نمیتونید تصورش رو بکنید این آشتی چقدر لذت بخشه برام. هم ذوق دارم هم شادم. اینبار قدر خودمو بیشتر خواهم دونست.چون الان میدونم چه جواهری رو از دست داده بودم:)))

تعریف از خود نیست. ولی الان باز مثه قدیم عاشق خودم شدم. خودمو دوست دارم.خداروشکر که باز برگشتم به خودم:))))

 

 

+ این آشتی های درونی رو براتون آرزومندم:) چون میدونم لذت زیادی داره که باید تجربش کنید

+شب قشنگی داشته باشید❤

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۳
لیلا هستم
پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۰۲ ب.ظ

تا حالا شده.....؟

دلم میخواد تک و تنها برم یه روستای دور افتاده....کسی نباشه فقط خودم باشم و خودم!! نه گوشی باشه نه اینترنت و نه هیچ چیزی که منو به جاهای دیگه متصل کنه. 

دلم میخواد دلتنگی هامو، ناراحتی هامو، زخم هامو بغل کنم و ببرم به اون‌ روستا. 

یه خونه کوچیک‌ و نقلی با یه حیاط بزرگ داشته باشم. یه چند تا مرغ و خروس و‌ اردک بخرم و ازشون نگهداری کنم. یه گربه کوچولویی که تو‌ روستا سرگردونه رو با خودم به خونه بیارم و‌اون بشه دوست من!

شبا دوتا  بالش جلوی شومینه بندازم و‌ با یه کتاب بشینم اونجا و به صدای سوختن هیزم گوش  کنم. کتابم رو‌که خوندم با گربه کوچولوم برم بخوابم. صبح زود بیدار بشم صبحونم رو بخورم و برم به مرغ و‌خروس ها دون بدم. لباسمو عوض کنم و‌با گربه کوچولو ببرم یه باغچه گل تو حیاط درست کنم.

غروبا یه لیوان چایی بردارم و‌برم روی پله ها بشینم و‌به خورشید قرمز زل بزنم. فکر کنم و‌فکر کنم و فکر کنم. بعد برم دفتر و قلمم رو بیارم و شعر بنویسم، ترانه بنویسم

این روزا دلم عجیب میخواد از همه آدما دور باشم. با کسی حرف نزنم و‌کسی هم کاری به کارم نداشته باشه. افسردگی چنگه های تیزش رو‌ تا ته توی گوشت تنم فرو‌کرده. جوری که هیچوقت نمیتونم از اون حس خلاص شم. 

دلم مرگ میخواد..... تا حالا شده دلتون مرگ بخواد؟  چند روزیه دلم مرگ‌میخواد. قبلا از مرگ میترسیدم....مرگ برام یه قیافه کریهی داشت که ازش میترسیدم، اما الان.....نه! 

ناامید نیستم ولی انگیزه ای برام باقی نمونده.....هرچقدر سعی میکنم خودمو گول بزنم و بگم باید واسه آیندت بجنگی ولی خیلی اوقات کم میارم.....شاید یه آدم ضعیف باشم..... 

 

 

+ خودمم نمیدونم چی نوشتم!!! چون بدجوری شوکه شدم!!!! تازه خبر رسید که یکی از اقواممون به علت تصادف فوت کرده. اون هم یه مرد جوانی که صاحب دوتا دختر کوچولو بود.

خدا به همسرش صبر بده:( خدا به خونوادش صبر بده

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۰۲
لیلا هستم
جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۰۷ ق.ظ

نوشتن و حال این روزای من

نوشتن! نوشتن! نوشتن!

تقریبا میتونم به جرعت بگم که بهترین رفیق، بهترین سنگ صبور، بهترین گوش شنوا، بهترین مسکن برای آدم نوشتنه!

نه خیانت میکنه، نه بهت میگه وقتی برات ندارم، نه نگران از این هستی که یوقت حرفاتو به کسی بگه، نه نگران اینی که درموردت فکر بد کنه، هیچی! بهترین رفیق هر آدمیه..

حتی برای منی که الان توی بدترین وضعیت روحی هستم باز مرهم دردمه، تنها چیزی که به ذهنم رسید نوشتن بود. از چی؟ خودمم نمیدونم!

بچه ها بعد مدت ها اومدم. دلم برای تک تک تون تنگ شده بود، حتی شاید شما منو فراموش کرده باشین. ولی من نه!

هربار که بعد یه مدت مدیدی میام وبلاگ با پیام یکی از دوستای خوبم روبه رو میشم، یا یه پیام خیلی کوتاه یا یه پیام بلند. همه جوره میخوام تشکر کنم از لطفش. خیلی شرمندم میکنه بخدا

و اینکه وقتی میام پیامشو میخونم خیلی ذوق زده میشم! نمیدونم چرا یه حس نزدیکی باهاش دارم. انگار سالهاس همو میشناسیم

اصن نمیخوام در مورد مشکلاتم حرف بزنم، دلم میخواد هرچقدرم حالم بد باشه بازم ادعای شاد بودن کنم، تظاهر کنم به شادی... بجای دیدن مشکلاتم و اتفاقای بد، به خوب ترین اتفاقایی که قراره بیوفته فک کنم.

مثلا عروسی خواهرم😍 الهی من فداش شم❤وقتی فکر عروسیشو میکنم دوتا حس متفاوت بهم دست میده، هم حس خوشحالی هم ناراحتی

خوشحالی برای اینکه داره یه خونواده تشکیل میده و سروسامون میگیره، ناراحتی برای اینکه برای همیشه جدا میشیم:(

ولی خب همیشه اینطوریه، همیشه تو یه زمانی همه آدما مسیرشون جدا میشه...

دلم میخواست تو عروسیش بهترین باشم. ولی اگه این بیماری ها بزارن زنده بمونم خودش خیلیه:)

راستی یه خاطره جالب بگم براتون

البته شاید اصن جالب نباشه:/ حالا بزارین بگم

امروز تک و تنها خونه بودم، هدفون گذاشته بودم با صدای بلند، بعد تو آشپزخونه بودم میخواستم شربت درست کنم ولی حس کردم یکی پشت سر منه، حتی زیرچشمی نگاش کردم و دیدم یه چیز سیاهه!!!! یه آدم سیاه. هدفونمو پرت کردم زمینو جیغ کشیدم:||

بعدشم گوشیمو برداشتم رفتم توی گوشه ای ترین مبل خونه کز کردم:/

خدایی خیلی ترسیدم.

آخه شب قبلش موقع خواب آبجیم برگشت گفت لیلا بخدا قسم میخورم حس میکنم یه مردی داره تو‌اتاق ما میخنده صداش خیلی کلفته:|||

واسه همین بود که انقد ترسیدم

ولی نترسین حالم خوبه:))) 

نمیدونم چرا انقد حرف زدم ولی  خیلی وقت بود اینطوری حرف نزده بودم

حالا هم میشینم و‌پستای فالوینگای عزیزمو میخونم و‌لذت میبرم

همتونو خیلی دوست دارم، برام دعا کنید لطفا:)

شبتون بخیر و خوشی:)

 

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۰۱:۰۷
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۰۰ ب.ظ

به آینده که فکر میکنی کم کار تر میشی!

هر کسی تو زندگیش فراز و نشیب های زیادی داره، اونقدر زیاد که اگه کل روز رو بشینه و فکر کنه بازم وقت کم میاره. اصلا اگه کل هفته رو بشینه فک کنه یا کل سال رو بشینه فک کنه بازم وقت کم میاره! فکر کردن به آینده خوبه، ولی نه اونقدر زیاد که از زمان حالت غافل بشی. حتی از من به شما نصیحت فکر کردن به هدف ها و رویاها هم چندان کار خوبی نیست! جدی میگم. تجربه کردم که میگم. شاید تجربه من شکست بوده ولی باز چیزی ازش یاد گرفتم که در اختیار اطرافیانم بزارم. 

ادم وقتی به آینده ش فکر میکنه افسرده میشه! البته روی سخنم با ادمای خوش شانسی نیست که همه جوره زندگی بروفق مرادشونه و چرخ زندگی به میلشون میچرخه، روی سخنم با بدبخت بیچاره های مثل خودم هست که هر روز از یه جایی بدبیاری میارن! نمیخوام منفی نگر باشم چون خودم روزی مثبت اندیش ترین دختر بودم ولی الان فهمیدم مثبت اندیشی هم به هیچ دردی نمیخوره. هی مثبت می اندیشی بد میاری هی مثبت می اندیشی بد میاری. اخرش روح خودت فرسوده میشه!

یاد اون حرف "یاس" میوفتم که میگفت: ادم که به آینده فک میکنه کم کار تر میشه! دقیقا درمورد منم صدق میکنه. اینقد این چند ماه به آینده فکر کردم که نه فهمیدم زمانم چطور گذشت و نه الان حال خوبی دارم. و نه حتی کار مفیدی کردم.

نمیدونم تا چه حد حرفامو قبول داشته باشین، شایدم با خودتون بگین بازم این اومد یه مشت چرت و پرت تحویلمون بده و بره ولی واقعا میگم زیاد به اینده فکر نکنین! چون زمانی که اون چیزی که میخوایین نشد امیدتون از بین میره! دلتون میشکنه، هیجانی که داشتین از بین میره و بعدش هم شاید مثل من دپرس بشید و افسردگی بگیرید.

بجاش توی زمان حالتون زندگی کنین! از امروزتون لذت ببرین. از همین ثانیه ثانیه هایی که داره بی ارزش میگذره باید لذت برد. آینده رو بیخیال شو.....

بنظرم این بهترین کاریه که میشه کرد:)

حالا اگه  حرفم رو قبول نداشتین هم نظرتون برام خیلی خیلی قابل احترامه! ولی خب این تجربه ای بود که داشتم و ازش درس میگیرم که دیگه حتی به فردامم فک نکنم. امروز رو باید دریابمシ

 

+عصر همگیتون بخیر باشه

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۷:۰۰
لیلا هستم