مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است


قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است


تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است


باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق 

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است


فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است


هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است


کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

 

#فاضل نظری

 

    + این شعر از کتاب ضد هستش. عاشق این شعرم. خواستم یکم امروز فضارو شاعرانه کنم😶😂
    +اینم نسخه ی ضبط شده س با صدای بنده😑😶 چون یکی از بچه ها گفته بودن که من شنیدن شعر رو به خوندنش ترجیح میدم. واسه همون صدامو ضبط کردم.
    +کسایی که خوندن رو ترجیح میدن صدارو باز نکنن😑😂 بعدش نیان نگن از صدات خوشم نیومد.
     
     

    +دیگه اگه صدام اذیتتون کرد ناراحت نشید. بیشتر تمرکزتون رو به متن شعر بدید😊

     

     

     

    متن اهنگ به من عادت کن

     

    منو باور کن تو که دلشو نداری بری عادت کن به من

    منکه دیوونتم عشقتو ثابت کن به من
    یکم با من باش بذار خوب باشم با نگاهت با حرفات خوبه من

    تو چشات آخه زندگی کردنو یادم داد

    به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم
    این فاصله واسه تو ساده ست نه من

    به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم
    این فاصله واسه تو ساده ست نه من

    تکست آهنگ به من عادت کن یاسین ترکی

    من همیشه کنار توام نمیتونم بدم دل به جدایی میدونم میدونم
    تو هم مثه منی میگی نمیتونی باشی ولی عشقشو داری میدونم میدونم

    میدونم این حسی که دارم بهت تا همیشه تو قلبمه میدونم میدونم
    تو هم مثه منی میگی نمیتونی باشی ولی عشقشو داری میدونم میدونم

    به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم
    این فاصله واسه تو ساده ست نه من

    به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم
    این فاصله واسه تو ساده ست نه من

     

    دانلود اهنگ یاسین ترکی_به من عادت کن

     

     

     

     

     

     

    +نمیدونم تا حالا اهنگ یاسین ترکی رو گوش دادید یا نه، منم اصلا گوش نداده بودم ولی به پیشنهاد دختر عمه ام گوشش دادم و واقعا لذت بردم ، برای شما هم گذاشتم تا گوش بودید و لذت ببرید :)

     

     

    خوبه یاد بگیریم که:
    دخالت در زندگی دیگران 
    "کنجکاوی" نیست "فضولیه"

    تندگویی و قضاوت در مورد 
    دیگران "انتقاد" نیست ،"توهینه"

    هر کار یا حرفی که در آخرش
    بگی "شوخی کردم" شوخی نیست ؛
    حمله به شخصیت اون فرد هست 

    بازی با احساسات مردم و 
    سرکار گذاشتنشون "زرنگی"
    نیست اسمش "بی وجدانیه"

    خراب کردن یه نفر توی جمع
           "جوک" نیست اسمش "کمبوده".. ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌

     

     

    +خیلی از این متن خوشم اومد. گفتم با شما به اشتراک بزارم.

     

    امروز که حوصله م سر رفته بود نگاهی به تقویم انداختم و با عصبانیت گفتم "پس این تابستون با اون ماه های مزخرفش کی تموم میشه" و بعد هم، تقویمو یک کناری انداختم. دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. یهو یه چیزی جلوی چشمم عین نوار فیلم عقب جلو شد. تک تک اون لحظه هایی که هم به مرداد هم به تیر، هم خرداد، هم اردیبهشت و ماه های دیگه همین حرف رو زده بودم یادم اومد. من دقیقا هر وقت یک ماه جدید شروع میشد بی صبرانه منتظر میشدم تا زود تموم بشن و یه ماه دیگه شروع بشه! و فکر میکردم که شاید ماه اینده برای من سراغاز تجربه های جدید باشه. درحالی که هیچوقت نمیشد و من برای همین تجربه کردن یک موفقیت یا شادی روزها و لحظه هامو میسوزوندم. یک لحظه احساس ندامت و پشیمانی خاصی وجودمو گرفت. چرا انقدر زمان برای من بی ارزش شده بود؟!چرا اصلا لذت بردن از لحظه هام رو بلد نبودم و نیستم. واقعا چرا؟!

    همش فکر گذر زمان هستیم. فقط میگیم الان زود بگذره تموم شه! درحالی که لذت بردن از الانمون رو بلد نیستیم!!!!

    روز به روز عمرمون میگذره، داره ثانیه به ثانیه به عمر ما اضافه میشه و اما درست از وقتمون استفاده نمیکنم! چرا؟! 

    البته هستند کسانی که از زندگیشون و وقتشون لذت میبرند اما متاسفانه من جزو اون دسته ی ادمهای موفق نیستم! 

    +الان با خودم عهد کردم که از همین الان از لحظه هام درست استفاده کنم اما متاسفانه هنوز توی تختم هستم😑😂واقعا ارادم منو کشته😂از بس فرد با پشتکار و اراده ای هستم خودمم باورم نمیشه😑😑😂

    +واقعا دعام کنید از این کسلی بیرون بیام. خیلی حس مزخرفیه😑

    +شما جزو کدوم دسته اید؟!

     

     

    نمیدونم چرا بعضی ادمها دوست دارن باور های اطرافیانشون رو به تلی از خاکستر تبدیل کنند. براشون لذت بخشه که قشنگ شکستن اعتمادت رو ببینن.  دوست دارن بشینن و فروریختن رویاهات رو تماشا کنن. اصلا این ها چه دلیلی دارن؟! اینکه خودت رو  یک قهرمان نشون بدی، وقتی هیچی نیستی! نمیدونم شکستن دل یک نفر افتخار داره؟! یا برای اینکار مدال میدن که همه انقدر سخت تلاش میکنن تا همیشه دل بشکونن! دلم خیلی خیلی گرفته س و ناراحتم! انقده دلم میخواد هدفونم رو بزارم. یه اهنگ پلی کنم و تو دل شب بزنم بیرون! اما متاسفانه اینجا ایرانه! ما حتی تو طول روز امنیت نداریم چه برسه به شب! اونم ساعت دوازده!!! 
    ولی امروز قشنگ معنی این جمله رو درک کردم ک میگه" اونقد حالم بده که میخوام سر به بیابون بزارم"
    ولی متاسفانه برای من امکان نداره که سر به بیابون بزارم:(

    پ.ن:اگه جملات بالایی من بی معنی و خیلی لوث هستش رو به بزرگی خودتون ببخشید. بدون هیچ ویرایشی نوشتم. صرفا برای برون ریزی ناراحتی درونم بوده!

    این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
    حال همه خوب است، من اما نگرانم

    در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
    مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

    چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
    صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟

    انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
    این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم

    از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟
    بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

    ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
    آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

     

    #فاضل_نظری

     

    من علاقه ی زیادی به خوندن شعر دارم. شعر ها یجور ارامش خاصی به ادم تزریق میکنن. مخصوصا اگه شاعر موردعلاقتو پیدا بکنی که نورعلی نور میشه!

    شاعرمعاصر مورد علاقم فاضل نظریه که واقعا شعر هاش بینظیرههههه! 

    پیشنهاد میکنم یه بار تو وب شعر های فاضل نظری رو سرچ بکنید و بخونیدش. واقعا لذت خواهید برد از شعر های قشنگنشシ

    ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!

    ما مردم، صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.

    اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

     

    کلیدر_محمود دولت ابادی

    دیروز که داشتم بیهوده توی فضای مجازی میچرخیدم یکهو با این پست سوالی مواجه شدم" اگه به گذشته برگردی، کدوم اشتباهتو تکرار نمیکنی؟" جواب من حاضر بود. چند کلمه ی ناقابلی که شاید بهاشو بد پرداخته بودم. کامنت هارو باز کردم تا هم جواب سوال رو بدم و هم کامنت های دیگران رو بخونم. شاید یک چهارم این کامنت ها با من هم عقیده بودند. " اگه به گذشته برگردم، هیچوقت به بعضی از ادما اعتماد نمیکردم و به بعضی از ادمای بی ارزش بیخودی بها نمیدادم" ولی از نوشتن جوابم دست نگه داشتم. کمی فکر کردم. نمیدونم شاید این جمله رو شنیدین یا نه که میگه" تجربه های امرزومون رو مدیون اشتباهاتی هستیم که در گذشته مرتکب شده بودیم."  شاید اگه در گذشته به بعضی از ادمها اعتماد نمیکردم و اونها اعتمادمو نمیشکوندن الان به این نتیجه نمیرسیدم که نباید به کسی اعتماد کرد حتی به نزدیکترین ادمهای زندگیت. چون همیشه ما بدترین ضربه هارو  از نزدیکترین کسانمون میخوریم. شاید همین مسئله ی اعتماد نکردن ساده بنظر بیاد ولی اگه کمی فکر کنی و بیخودی به ادما اعتماد نکنی، در اینده از برخی پیشامد های ناراحت کننده جلوگیری میکنی. باز برگردیم سر حرف اصلیمون. که چرا من از نوشتن کامنتم خودداری کردم.  بنظرم باید اشتباهاتمون رو دوست داشته باشیم. چرا؟! چون تجربه شده برامون. درس گرفتیم ازشون و برای یادگرفتنش به صورت بدی بها پرداخت کردیم. وقتی به گذشته برمیگردی و نگاهی بهش میندازی هیچوقت از مرور کردن اشتباهاتت ناراحت نباش، حرص نخور. دوسشون داشته باش. مثل خاطرات خوب گذشته! که هر وقت به یادشون می افتی لبخند روی لبت جا خوش میکنه. چرا میگم دوسش  داشته باش. چون تجربه ای شده برات که ممکنه در اینده با اون به موفقیت برسی یا به دیگران کمک کنی. تجربه جزو اون دسته از چیزایی هست که هیچوقت نمیشه با پول خرید. پس قدرشو بدون. مهم اینه که از اون اشتباهت درس گرفته باشی!!! اگه ازش درس گرفتی، پس دوسش داشته باش:) هیچوقت از مرتکب شدن اون اشتباه ناراحت نباش.

    نمیدونم تا حالا حس حالت تهوع و سرگیجه و دل درد رو با هم یکجا داشتید یا نه؟! یه حس خیلی مزخرف و بدیه! اصلا نمیتونی اروم بگیری. نه حالت تهوعت میخوابه، نه سرگیجت تموم میشه و نه دل دردت. هیچ درمانی هم نداره بجز بالا اوردن! تا زمانی که بالا نیاری هی باید زجربکشی. ولی وقتی که بالا میاری، یه حس ارومی تو رو دربر میگیره. حالا نه از حالت تهوع خبریه نه از سرگیجه و نه از دل درد. اروم ارومی. یجوری خوب میشی که اصلا یادت میره چند دقیقه قبل داشتی چه زجری میکشیدی! گاهی وقتا یه سری ادمایی تو زندگیمونن. که فقط و فقط مسئول خراب کردن حالمونن. با رفتارشون، با حرف هاشون یا حتی با حضورشون بدجوری باعث بهم زدن ارامشمون میشن. بدبختی اینجاست که دوسشون داریم و اما همین ادما همیشه یه چیزی واسه خراب کردن حالت توی چنته شون دارن. این ادما کسایین که باید بالا بیاریشون. درسته دوسشون داری ولی بنظرت تا کی باید با این حال خرابی کنار بیایی؟! تا کی باید لحظه هایی که به خوبی سپری میکردیش بخاطر همین ادما خراب بشن. اصلا بزار یه سوال ازت بپرسم؟! 

    تو چند بار به دنیا میایی؟!چند بار میتونی زندگی کنی؟! چند بار بیست سالگیتو تجربه میکنی؟! چند بار میتونی به دیروزت برگردی؟! هیچ وقت! تو فقط یه بار بدنیا میایی، یه بار زندگی میکنی، یه بار بیست ساله میشی. وقتی امروزت گذشت حتی میلیارد ها پول هم بدی دیروزت برنمیگرده.  پس حیف اون لحظه ها و ساعت هایی نیست که بدست همین ادما خراب شدن. مطمئن باش حتی حال خرابت اصلا برای این ادما ذره ای اهمیت نداره. تا کی میخوایی صبر کنی؟ پس بالا بیارشون! بهت قول میدم بعدش، یه ارامش رخوت انگیزی تمام زندگیتو دربر میگیره. دست بکار شو دوست من، با حذف کردن بعضی از ادما به خودت و زندگیت ارامش هدیه بده:)

     

     

     

    اولین باری که کاری رو بصورت جدی ادامه دادم نویسندگی بود. با نوشتن داستان کودکانه شروع کردم. و تقریبا بعدش رمان نویسی رو ادامه دادم. اما بعد از مدتی نویسندگی رو رها کردم. دلیلش هم این بود که توی راهم فهمیدم ترانه سرایی خیلی بهتر از نویسندگی هست! البته برای من. چون من علاقه ی زیادی به اهنگ گوش دادن داشتم و میگفتم چی بهتر از ترانه سرایی! و البته ترانه سرایی پول زیادی هم داشت. فک کن با یک متن هشت یا ده خطی یک یا دو میلیون بگیری! البته این فقط برای تازه کارهاست. اونایی که قدیمی تر هستند پول بیشتری میگیرند. تقریبا یه یک سال و نیمی ترانه سرایی رو شروع کردم. بدون هیچ اموزشی. خودم به تنهایی اموزش های ابتدایی رو از تو نت در میاوردم و میخوندم و تمرین میکردم. شاید باورتون نشه شش ساعت تو روز فقط ترانه مینوشتم و ادیتش میکردم. حالا خوندن ومطالعه کردن شعر و ترانه ی دیگران بماند به کنار. راستش رو بخوایین اواسط کارم فهمیدم ترانه سرا ها چه موجودات مظلومی هستند. نه مطلب درست و حسابی درمورد ترانه سرایی بود. نه ترانه سراها اونجور که باید و شاید معروف نبودن و شناخته شده نبودن. همیشه پشت هر اهنگ موفقی یه ترانه سرای خوش ذوقی نشسته اما هیچوقت کسی اسم ترانه سرا رو نمیبره. بلکه همه ی این امتیاز ها فقط برای خواننده ست. دوباره ترانه سرایی رو رها کردم و رفتم سراغ طراحی لباس. کلی اموزش طراحی لباس از توی نت دراوردم و شروع به طراحی کردم. برای من استعداد اصلا اهمیتی نداشت. همین که علاقه داشتم کافی بود. فک کنم شاید بدونین که اخرش چی شد؟! درسته من طراحی لباس رو هم تا نصفه یاد گرفتم و بعد هم رهاش کردم!!! دلیلش رو شاید بدونین که چی هست؟! تنوع طلبی....
    همش وقتی کار میکردم با خودم گفتم که" نکنه این کاری که میکنم اصلا اینده ی خوبی نداشته باشه! نکنه اصلا واسه من درامد نداشته باشه" واسه همین همیشه چشمم دنبال پیدا کردن یه شغل جدید و با درامد بالا بود. هدف هامو زود به دست فراموشی میسپردم. هیچوقت تمام تمرکزم رو روی کاری قرار نمیدادم. مثل کسی بودم که داشت غذا میخورد اما حواسش اصلا به غذا خوردنش نبود و فقط داشت به غذا خوردن دیگران نگاه میکرد. منم اصلا حواسم به کارم نبود. اونقدر از این شاخه به اون شاخه پریدم که الان نه شغل درست و حسابی دارم و نه به جایی رسیدم. شاید اگه همون چند سال پیش رمان نویسیم رو با جدیت ادامه میدادم الان یک جایگاهی داشتم. اما خب باز ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه ست و هیچوقت دیر نیست. تازه به خودم اومدم که باید تمام تمرکزم رو فقط روی یک هدف بزارم و چشمم دنبال کار ها و شغل های دیگه نره! 
    واقعا اگه مثل من هستید یک شغلی پیدا کنید و چهار چنگولی بهش بچسبید! هیچوقت رهاش نکنید. چون بعدش بجایی نمیرسید و فقط براتون حسرت و افسوس باقی میمونه....