بلاخره امروز بعد چهار سال ننوشتن دلم خواست برگردم به وبلاگم و دوباره شروع کنم به نوشتن.
تو این چهارسال اونقدر اتفاق های ریز و درشت زیادی برام رخ داده که چیزی از اون لیلای قبل باقی نمونده. رشد کردم، تغییر کردم، شکست خوردم، پیروز شدم ، گریه کردم، خندیدم، فکر کردم و نتیجه چهارسال شد یه تغییر بزرگ! یک لیلای جدید.
نشستم و نوشته هامو خوندم، اگه بگم با هیچکدومشون نتونستم ارتباط بگیرم دروغ نگفتم:') لیلای قبل چه دختر حساس و زودرنجی بود
دلم برای این دختر میسوزه که چه چیزهایی تجربه کرده❤️
حقیقتش خیلی از بچه هایی که میشناختم و دنبال میکردم رو فراموش کردم و خیلی خاطرات محوی ازشون برام باقی مونده. اصلا نمیدونم خواننده ای باقی مونده که این نوشته هامو بخونه یا نه؟ ولی حتی کسی هم نباشه دلم میخواد از روزانه هام، حال خوب و حال بدم بنویسم. چون تجربه ثابت کرده که هیچی اندازه نوشتن نتونسته حال منو بهتر کنه:)
خلاصه که فعالیتم رو قراره از این به بعد شروع کنم و خوشحال میشم ببینم همراهی دارم تو این وبلاگ
اگه این نوشته رو میخونی، نقطه ای، کلمه ای، استیکری برام بزار❤️
سلام لیلا خانم ... خوش برگشتین به وبلاگتون
اینکه میبینم یکی از دوستان دوباره به وبلاگش بر میگرده حس زنده شدن یک خاطره قدیمی رو داره ... امیدوارم بیشتر از حضور و نوشتههاتون ببینیم و استفاده کنیم 🌱💐