ناگفته های یک موفرفری

اینجا مکانی برای زدن حرف های قورت داده ام هست!
مشخصات بلاگ
ناگفته های یک موفرفری
آخرین نظرات
  • ۱۴ اسفند ۰۰، ۲۲:۵۵ - بانوچـه ⠀
    سلام :)
جمعه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۵۱ ب.ظ

تو

تو تا حالا از تویِ عکس به من خیره شدی ؟
تا حالا با دیدنِ عکسم بهِم لبخند زدی ؟
بهت نگفتم اما من این کار رو کردم ..
ساعت‌ها نشستَم و نِگات کردم .
نگو دیوونه شدم، چون بودَم .
فقط عَکس، آدم رو دیوونه‌تَر می‌کنه ..
چون می‌خواد یه چیزی بِگه و نِمی‌گه..
نوکِ زبونِشه‌ها، اما جون به لبِت می‌کنه !

تا حالا به چشم‌هایِ تویِ عکس زُل زدی؟
خوبیِ عکسِت اینه که پِلک نمی‌زنه،
خستِه نمی‌شه .
بی‌خبر نمی‌ره .
من بعد از نبودنِت با عکسِت حرف می‌زنم،
تو بی‌من با کی حَرف می‌زنی؟
خوش به حالِ اونایی که صِدات رو می‌شنوَن ..
بدیِ عکس اینه که صِدا نداره،
یا اگه داره من نمی‌شنوَم .. داره؟
اگه صدا داشت ازَش می‌پرسیدم کجایِ دنیایی .
می‌دونستی فاصله‌یِ بین واقعیت و‌ خیال یه پِلک زدنه؟
کافیه به عکست خیره بشم،
حالا صدات رو هَم می‌شنوم که می‌خندی . بخند .
با صدایِ بلند .
اصلا همین‌ که می‌خندی کافیه .
حتی مهِم نیست کجایِ دنیایی ..

#پویا_جمشیدی

 

دکلمه این شعر با صدای من:)

 

 

پ.ن: بعد مدت ها اومدم وبلاگم و دیدم که اصلا لود نمیشه قالب قبلیش:( هیچ قالبی که قبلا انتخاب کرده بودم تایید نمیشد، مجبور شدم قالبای پیش فرض رو انتخاب کنم و واسه همین ناراحتم

 راستی بعد مدت ها سلام:)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۵۱
لیلا هستم
شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۱۰ ب.ظ

من برگشتم^_^

سلام سلام


هرچقدر میگذره، باز نمیتونم نوشتن توی وبلاگ رو به دست فراموشی بسپرم، باز نمیتونم اون حس قشنگی که اینجا بدست میارم رو فراموش کنم. بعد مدت ها بلاخره برگشتم^_^
مرسی از بچه هایی که بهم پیام داده بودن و نگرانم شده بودن. واقعیتش اینه که هروقت میام تو وبلاگ قلبم میلرزه و چشام پر از اشک میشه از اینهمه محبت و مهربونی و توجه شما به من:) خیلی دوستتون دارم بخدااااا
نبودنم برخلاف نبودن های قبلی بخاطر حال خوبم بود. بچه ها اون لیلا خیلی وقت هاس که عوض شده.
جاشو به یه دختر قوی و متکی به خودش داده:) خیلی از لحاظ شخصیتی رشد کردم و زندگیم به اون خاطر تو ارامشه
یه شغل خیلی خوب با همکارای عالی و مهربون پیدا کردم و دیگه چی میخوام؟
زندگیم خیلی رو نبض ارومی داره حرکت میکنه، دلم پر از ارامشه و هیچ طوفانی هم تا حالا نتونسته اون ارامش قلبم رو ازم بگیره:)))
حالم برخلاف روزهای دیگه خیلیی خوبه بچه هااا
اونم مدیون تغییراتی هستم که توی خودم بوجود اوردم.
تو روز های آتی در مورد خیلی چیزا قراره باهاتون صحبت کنم^_^
بیش از اندازه دلم براتون تنگ شده بودددد......

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۱۰
لیلا هستم
سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ب.ظ

بیایین درست رفتار کنیم

این روزا خیلی سرگرم گوش دادن به فایل های صوتی و خوندن مطالب روانشناسی هستم.
تقریبا میتونم اینجور بگم که روزامو با شنیدن صدای هلی تاک شروع میکنم، بعدش هم صدای دکتر هلاکویی پلی میشه تاااا زمانی که حتی بخوابم! و واقعا هم راضیم از این کارم. لااقل میتونم با صحبتاشون، با راهنمایی هاشون چند درجه شخصیت خودمو بهتر کنم.
چیزی که خیلی برام جالب بود و خواستم امروز درموردش با شما حرف بزنم یکی از صحبت های دکتر هلاکویی بود که میگفت شخصیت الان ما در چند سال اول زندگی شکل گرفته! یعنی اگه ما شخصیت وابسته یا مستقل اگه شخصیت شکاک یا پارانوئیا اگه شخصیت بدون اعتماد بنفس یا عزت نفس اگه شخصیت عصبی یا ضعیفی داشته باشیم همه اونها برگرفته از رفتاری هست که درگذشته و بچگی والدین ما با ما داشتند.
خیلیی عمیق بود این جمله...
کمی که بهش فک کردم. اختلال یا مشکلاتی که امروز همش با اون درگیرم رو تازه فهمیدم که به چه علت درمن بوجود اومده!
به گذشتم فک کردم و رفتاری که والدینم خیلی ناخواسته با من داشتن باعث شده بود حالا من باید با اون مشکل دست و پنجه نرم کنم و اذیت بشم.
منی که عاشق بچه بودم با شنیدن این حرفا کمی دچار شک شدم که لیلا بچه اوردن به همین اسونیا نیستااا
فک کن بچه دار بشی و اگه یه رفتار نامناسبی داشته باشی در اینده بچت چنان مشکل ساز خواهد بود که بیا و ببین!!!
و به این فک کردم که ای کاش ای کاش و ای کاش تمام کسانی که میخوان بچه دار بشن، لااقل قبل از بچه دار شدن کتاب های روانشناسی بخونن تا بدونن چطوری باید با بچه رفتار کرد که در اینده اونا مشکلی بوجود نیاد! ما که با مشکل بزرگ شدیم:(((( لااقل اونا با مشکل بزرگ نشن. اونا این سختی هارو تحمل نکنن
دوستان  اگه بچه دار هم هستید لطفا لطفا لطفا باهاشون یه رفتار درست داشته باشید. بدونید که ناخواسته انجام دادن یک رفتار نامناسب با بچه توی شخصیت ایندش بشدت تاثیر میزارید!
نگاه کنید چقدر من رفتم بالای منبر و نمیتونم پایین بیام:)))
جاتون خالی هوای بیرون سرده و داره برف میبره من کتار بخاری نشستم و یه چایی واسه خودم ریختم و همونطور که داره بخارش رقص کنان از لیوانم بالا میره دارم براتون مینویسم....
امیدوارم که حال هممون خوب باشه و هیچ درری اذیتمون نکنه...

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۱۳:۰۷
لیلا هستم
يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۰۵ ب.ظ

دنبال کردن یا نکردن؟

زمانی که برای اولین بار میخواستم وبلاگ بزنم هیچوقت فکر نمیکردم توی دنیای وبلاگ نویسی هم یه سری به دنبال جذب فالور یا همون دنبال کننده باشن. و چشمشون دنبال زیاد کردن تعداد عددای باکس فالوور باشه. وقتی وبلاگ باز کردم و یه مدت که گذشت از پیام های خصوصی که دریافت میکردم تازه دوهزاریم افتاد که ای دختر کجای ماجرایی! اینجا هم دقیقا مثه اینستاس. فالوت میکنن تا فالوشون کنی. درحالی که نه محتوای وبلاگت رو میخونن و نه میدونن تو کی هستی و نه میدونن تو چی مینویسی.
بار ها دیدم یه سری وبلاگ نویس ها دنبالم کردن ولی وقتی دیدن متقابلا دنبالشون نکردم منو قطع دنبال کردن زدن. بعد چند روز باز کارشون رو تکرار میکردن و باز وقتی میدیدن دنبال نمیکنم، باز....
واقعا اگه بخوام این عمل رو تو یه حرف بگونجونم باید بگم که کارتون خیلی زشته!! فارغ از اون من فقط کسایی رو دنبال میکنم که محتوای وبلاگشون رو دوس داشته باشم. شخصیتشون رو دوس داشته باشم. ترجیح هم میدم کسایی دنبالم کنن که حداقل محتوای منو بخونن. اصلا بخونن واقعا چی مینویسم.


اینکه شما از زمانی که وبلاگ باز کردم تا همین امروز هی منو دنبال میکنید و دوباره قطع دنبال میکنید من نه تنها وبلاگ شمارو دنبال نمیکنم و محتواتون رو نمیخونم ، بلکه با خودم میگم چه ادم مریضی! قطعا اگه توی وبلاگ اپشن بلاک کردن بود خیلی وقت پیش ها بلاک میکردم تا سروکله ش توی وبلاگم پیدا نشه. بارها اتفاق افتاده کسی وبلاگم رو دنبال کرده و رفتم وبلاگش رو دیدم اگه ازش خوشم نمیومد بدون هیچ خجالتی دنبال نمیکردم ولی اگه میدیدم طرف واقعا خوب مینویسه و من نوع محتواش رو دوس دارم دنبالشون میکردم.
از همینجا هم اعلام میکنم هر کسی که دنبالشون کردم و فک کردن باید متقابلا دنبالم کنن و دچار رودروایسی شدن بهشون میگم با خیال راحت انفالو کنید چون این  من بودم که تصمیم گرفتم  محتوای وبلاگ شما رو بخونم، و شما مجبور به دنبال کردن و خوندن محتوای وبلاگ من نیستید.
باور کنید توی وبلاگ نویسی همه چی به تعداد فالور شما بستگی نداره. بارها دیدم تعداد دنبال کننده های یه وبلاگ بیش از دو هزاره ولی طرف یه بچه به تمام معناس و محتوای وبلاگش از نظر من یه مشت چرت و پرت بوده. ولی بارها دیدم یه وبلاگ هایی تعداد دنبال کننده هاشون زیر پنجاه بوده و محتوای وبلاگشون سرتاسر اموزنده بود برای من. برای همین هروقت وارد وبلاگی میشم هیچوقت به تعداد دنبال کننده های اون دقت نمیکنم. میرم و محتواش رو کلمه له کلمه میخونم و میبینم این ادم کی هست. 
در اخر هم باید بگم من گاها نیستم. گاها هستم ولی نمینویسم. دوس دارم فقط کسایی دنبالم کنن که دوس داشته باشن حرفای منو بخونن نه کسایی که صرفا برای جذب فالور میان و دوس دارم فقط کسایی رو بخونم که چیزی برای گفتن داشته باشن نه کسایی که صرفا برای پز دادن اومدن اینجا.

ولی چه دنبال در دنبالی بود این متن:))))

دوستون دارم

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۹ ، ۱۹:۰۵
لیلا هستم
شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۳۷ ب.ظ

تا حالا فک کردی چجور ادمی هستی؟؟؟

سلام سلام، صدتا سلام

تا حالا شده از یه زوایه دیگه به عیبتون نگاه کنید؟ مثلا تا حالا شده به اون عیب به عنوان یک نقطه قوت نگاه کنید؟
داستان از اینجا شروع میشه که من اصلا استعداد چاقی ندارم! لاغرم کلا، از همون بچگی تا الان یه دختر لاغرم که وزنم اصلا از چهل و هشت یا نه بالاتر نرفته:) به این خاطر از دور و اطرافم خیلی جملات تحقیر امیزی شنیدم! تا خانومای فامیل منو میبینن با یه حالت ریشخندی به مامانم نگاه میکنن و میگن این دخترتم انگار اصلا چیزی تو خونه نیست که بخوره! یا دختر تو چرا انقدر لاغری نکنه خدایی نکرده مریضی چیزی داری؟ خلاصه جونم براتون بگه به حالت های مختلفی این لاغری رو عین یه چماق دراوردن و به سر و روم میکوبیدن! لاغری برای من مثه یه حساسیت دراومده بود و همیشه خدا به عنوان یه عیب نگاهش میکردم. ارزومم این بود که بتونم کمی وزنمو بالاتر ببرم و چاق بشم!!!!! در این حد حرفای اطرافیان روی زندگیم تاثیر گذاشته بود که یکی از ارزوهام چاقی بود:)))))
و سر همین لاغری هم همیشه خدا اعتماد بنفسم پایین بود.
خلاصه یه روزی واسه ازمایش خونم به ازمایشگاه رفتم و خانومی که قرار بود ازم خون بگیره تا منو دید چشاش گرد شد و چند بار سرتاپامو نگاه کرد...
از خجالت قرمز شده بودم اون لحظه، یه لبخند کج و کوله ای زدم و نگاهش کردم، فهمیدم از تیپم انقدر تعجب کرده وصد درصد تعجبش از لاغریم بوده!
یهو نزدیک تر شد و اومد جلو و با یه حالت هیجان انگیزی گفت وااااایییی دختررر تو چقدر خوشتیپی!
اگه بخوام راستشو بگم اون لحظه خیلی جا خوردم از این حرفش..!با خودم چیزای دیگه فکر کرده بودم ولییی....
بهم اشاره کرد که بشینم تا از من خون بگیره و در همون حال شروع کرد به سوال پرسیدن. که چه رژیمی میگیرم یا چه ورزشی انجام میدم و من انگار از فضا اومده باشم فقط نگاش میکردم و جوابش رو میدادم. وقتی فهمید همینطوری لاغرم و نه ورزشی کردم و نه رژیمی میگیرم، با غبطه گفت خوش بحالت ، تیپ منو میبینی؟ با هزار جور ورزش و رژیم تونستم خودمو اینجور نگه دارم بعد تو انقدر خوش شانسی که همینطوری عین مانکنا هستی!
من واقعا نمیدونستم چجور ازم خون گرفتن، چجور ازشون خداحافظی کردم فقط جزء به جزء حرفاش توی سرم تکرار و تکرار میشد و خیلی خیلی احساس خوبی نسبت به خودم داشتم.
شب که شد جلو اینه وایسادم و به تیپ خودم نگاه کردم ولی این بار از زاویه دید اون خانوم مهربون به خودم نگاه کردم و واقعا گفتم دخترررررر تو همچینم بد تیپ نیستیااا، اتفاقا خیلیم خوبی!
و این شد که دیگه به لاغریم به چشم یک عیب یا نقص نگاه نکردم و با خودم گفتم که این یک نقطه قوتیه که انقدر به شکل یه عیب نگاش میکردی و هی بزرگش میکردی!
و در اخر میخواستم بگم خیلی بده ادم بعضیا رو با حرفاش تحقیر کنه! حالشو بد کنه
حرفا واقعا کشندن، تو دنیایی زندگی میکنیم که حرف بیشتر از چیزای دیگه ادم کشتن! حالا که نمیتونیم جلوی زبونمون رو بگیریم ، پس چیزایی بگیم که خوب باشن، سعی نکنیم زبونمون رو به مار تبدیل کنیم و هی راه به راه به ادمایی که از کنارمون رد میشن نیش بزنیم. چون زمین گرده و خیلی زود نتیجه کارمون بهمون برمیگرده!

برای اخرین حرف میخوام بپرسم، تا حالا فکر کردی چجور ادمی هستی؟؟؟؟
عصر زمستونیتون بخیر🌸

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۱۷:۳۷
لیلا هستم
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۲۲ ب.ظ

دختر تنبل

زندگی برام افتاده رو یه دور تند! اونقدر تند که هنوز نتونستم بهش عادت کنم. هربار که میام قلقش رو بفهمم و بتونم تو دستم بگیرمش ولی باز از یه جا دیگه در میره و من بیشتر اعصابم خورد میشه!

این روزهامم بیشتر از هر روز دیگه ای داره به بطالت میگذره. نه که کار نداشته باشم، نه که هدفی نداشته باشم. نه! اتفاقا تو سرم پر از نقشه است، پر از هدفِ! ولی نمیدونم باید چیکار کنم و از کجا شروع کنم. شده تا حالا اونقدری کار ریخته باشه سرت و ندونی به کدومش برسی و کدومشو انجام بدی؟ فقط بشینی حیرون نگاه کنی و با خودت بگی: خب، حالا از کجا شروع کنم! 
الان دقیقا تو همون حس و حالم. یجور بی حوصگی بدی تو وجودم رخنه کرده که منو از کل کارام ساقط کرده!

میدونم همه اینا حاصل بی برنامگیمه. ولی واقعا نمیدونم چطوری بتونم یه برنامه عالی و بی نقص بریزم و برحسبشون عمل کنم-_-
دلم میخواد امشب بخوابم و صب که بیدار شدم ببینم همه کارامو انجام دادم:(((( چرا انقد تنبل شدم من، تا حالا انقد تنبلی نکرده بودم....
هعییی

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۲
لیلا هستم
پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۳۶ ب.ظ

بشتابید به اینجا*_*

ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ،
ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ
ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ، ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻧﻢ ﻧﻪ ﯾﮑﯽ، ﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ! ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻡ، ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ!!!

ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺷﺖ..!!
ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ، ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻭﺭ
ﻫﻢ ﺑﻮﺩ...!
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺭ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ...
ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ،
ﺍﻣﺎ...
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﭘﺲ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ...

این پادکست رو من توی سایت شنوتو گذاشتم:)
اولین و شاید مسخره‌ترین پادکستی باشه که توی این سایت آپلود شده! همه یجوری خفنن که اصن من در مقایسه با اونها چیزی نیستم>_< 
ولی چیزی که زیادیشو دارم رو هست با اعتماد به سقف!
ایشالا که توی آینده پاکست های خوبی ضبط کنم  که خیلی از لحاظ کیفیت خوب باشن*_*
چون نمیتونم چیزی توی وبلاگ آپلود کنم مجبور شدم لینک رو اینجا قرار بدم. راستی متن بالا هم مال من نیست، از یه سایتی کش رفتم=[

ولی اگه تا اینجا اومدید ممنون میشم پادکستم رو گوش بدید و عضو کانال شید. من علاوه بر متن بالا حرف هم زدماااااا :)))))
پس برید گوش کنید قشنگای من^_^ 👈 پادکست من
شب همتون پرتقالی

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۶
لیلا هستم
چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ق.ظ

حال این روزهای ما....

یه مدت هست که دارم با خودم فکر میکنم، داشتن امید به زندگی تو این مملکت یه هنریه که هر کسی نمیتونه داشته باشه. اینکه برای خرید بری بیرون و با دهانی باز برنگردی خونه یه امر غیرممکن هست. هماهنگی دخل و خرج هم که اصلا نگم براتون. من علاقه زیادی از بچگی به نقاشی داشتم و هروقت که حوصله ندارم، یهو میبینم که کاغذ و مداد تو دستم هست و مشغول کشیدن چیزی هستم، به این خاطر تصمیم گرفتم که این علاقه رو جدی تر بگیرم  و برم کلاس تا یکم تخصصی ترش رو یاد بگیرم. خلاصه اونجا بهمون یه لیست از وسایلایی که باید بخریم رو دادن و منم با شوق و ذوق رفتم فروشگاه لوازم هنری تا وسایلامو بخرم. رفتن به اونجا همانا و رسیدن فکم به کف زمین همانا. واقعا میشه گفت پول خون باباشونو میخواستن. کسایی که دستی به سیاه قلم دارن میدونن که بیشتر کار این عزیزان با قلم مو هست. و خب قلم موها تو ست شیش تایی یا دوازده تایی هستن. و فک کنم نزدیک هفت هشت نوع ست قلم مو باید بخری. قیمت ستشون رو نمیگم، فقط میخوام بگم هفته پیش قیمت یدونه از این قلم موها صد و‌ده تومن بود! فقط یدونه!! حالا اگه بخوایی هفت هشت ست دوازده تایی و شیش تایی بخری چقد میشه!!!! حالا وسایل دیگر طراحی مثه مدادای مخصوص، انواع پاک کن ها، انواع کاغذو مقوا، محو کن ها و ذغال و‌غیره دیگه چقد میشه!! یعنی میخواستم بگم تو این کشور حتی دنبال کردن استعدادهاو علایقتم جزو محالاته و ما فقط محو تماشای زمین اومدیم:)))
دلم میخواد بیدار بشم و ببینم وضعیت قاراشمیش جامعه مون همش خواب بوده، کرونا خواب بوده،مرگ و میر فامیلامون خواب بوده، یه خواب ترسناک....

راستی وبلاگ بیان من خیلی وقت هست که خراب شده!  نمیدونم چرا!!! اصلان نمیتونم قالب رو عوض کنم، نمیتونم تصویر یا فایل صوتی بزارم وبلاگم!!! کلیییی اعصابم داغونه بخاطرش. من اصلا یه مدت زیادیه که وارد وبلاگم نشدم ولی الان که میخواستم یه عکس بزارم، نوشت از صندوق بیانی خود خارج شدید! آخه من چطور خارج شدم که خودم خبر ندارم! مشکل عوض نشدن قالب وبلاگ هم که از چهار ماه پیش داشتم:((

تو رو خدا اگه کسی خبر داره از این چیزا بهم کمک کنه

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۱:۵۴
لیلا هستم
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ق.ظ

این من هستم

این من هستم:

دختری که در ظاهر خیلی آروم بنظر میام ولی درونی آشفته دارم.
تو بدترین مشکلات خیلی زود میتونم به خودم مسلط شم و از پسشون بر بیام.
انقدر عاشق خوابیدن هستم که اعتقاد دارم اگه آدم بود ، باهاش ازدواج میکردم:)
آدم بشدت احساساتی هستم، اما همیشه خودم رو سرد و بی احساس نشون دادم.

 

مرسی از زری قشنگم که منو به چالش دعوت کردو دیر متوجه شدم

دعوت میکنم از محسن دوست عزیزم

دوباره دعوت میکنم از ماهور مهربونم

دعوت میکنم از فاطمه خوشگلم

و دعوت میکنم ازبهامین قشنگم

 

این چالش از اینجاشروع شد

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۱:۳۰
لیلا هستم
جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

مسیر ترسناک

تا حالا شده یک بار مجبور به انتخاب یه چیزی بشید که هیچ علاقه ای بهش ندارید؟ یا تا حالا شده که توی مسیری قدم بگذارید که ترسناک و تاریک باشه! میدونید قراره تو این مسیر سختی های زیادی بکشید، چیزای زیادی ببینید که هیچ تصوری ازش نداشتید ولی خب میدونید که خوب نیستن! میدونید که باعث آزار و اذیتتون میشن! ولی مجبورید که انتخابش کنید چون رفتن تو این مسیر به صلاح زندگیتونه! 
من همیشه از تصمیم های سخت زندگیم فرار میکنم، دلیلش رو نمیدونم چرا! شاید آدم ضعیف و ترسویی باشم، شاید ضعف شخصیتی داشته باشم و هزار شاید دیگه. و این باعث میشه که خیلی اوقات برای مدت طولانی فکرم مشغول باشه و حالم بد باشه. مثلا اگه بدونم قراره که پا توی اون مسیر ترسناک بزارم و مجبورم که همین الان تصمیم بگیرم، به چندین روش مختلف بهانه های الکی میارم و خودمو از انتخاب دور میکنم. هرچند که میدونم چه بخوام و چه نخوام روزی تواون مسیر قرار میگیرم. دیر و زود داره، ولی خب حتمیه. و این باعث میشه برای مدتهای طولانی تو خودم برم و حالم  بد باشه، یه نوع خودآزاریه! مگه نه؟ :)))
فرار کردن از تصمیم ها،از مشکلات بزرگترین مشکلیه که دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم! واقعا دست خودم نیست! اگه بدونم مشکل سختی برام بوجود اومده، بجای اینکه دنبال راه حل های خوبی باشم تا بتونم مشکلو برطرف کنم، خودمو مشغول به کاری میکنم تاحواسم از اون مشکل پرت شه!! ولی خب اون همیشه ته ذهنم میمونه و مانع لذت بردنم از چیزای دیگه میشه! کلا فرار از مشکلات میتونه بزرگترین باگی باشه که یه آدم میتونه داشته باشه، آیا شما هم مثه من هستید؟ 
این روزا که حال هیچکس خوب نیست، همش دنبال اینم که حال خودمو خوب کنم، دنبال هدف های زیادی ام و فکر کردن ورسیدگی به تک تک اون هدف ها منو خیلی خسته میکنه! ولی خب این خستگی رو دوس دارم، چون باعث میشه از آزار دادن خودم بافکرای مسخره دست بردارم.
قراره به زودی توی یه مسیر ترسناک و تاریکی قدم بزارم . میدونم قراره خیلیی سختی بکشم،و قراره حالم بد شه! ولی میتونم تهشو ببینم. تهش یه حال خوبه!!
آیا برای رسیدن به یه حال خوب همیشگی، حاضرید برای مدتی فقط سختی ودرد بکشید؟ :)

من که انتخاب برام سخته  و همچنان به فرار کردنم ادامه میدم

حال دلتون خوب🌱

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
لیلا هستم