سلام دوستای خوبم امروز هم پارت دوم اموزش ترانه سرایی رو داریم:)
اولش یه توضیح کوچولو در مورد شعر و ترانه میدم و بعدش میریم دوتا از قواعد ترانه سرایی رو با هم مرور میکنیم. خب از خود ترانه شروع میکنیم. ترانه چه فرقی با شعر داره؟! ترانه از بعضی جهات به شعر شباهت داره ولی اصلی ترین تفاوتش زبان گویشیش هست. چون زبان شعر ادیبانه ست ولی ترانه زبانش عامیانه هست. حتی قالب هاشونم به هم دیگه شباهت داره. ولی بخاطر همین زبان ساده و عامیانه ش دست و بال ترانه سرا تو ترانه نویسی ازاد تره. و میتونه همه جوره ترانه بگه.
نمیدونم تا حالا شده از خودتون متنفر شده باشین! از اینکه مجبور به تحمل کسی مثل خودتون هستین ناراحت باشین و اعصابتون خورد باشه. تا حالا شده فقط احساس بیهودگی بکنین. به خودتون نگاه کنین و تو دلتون بگین چقدر بی مصرفی! ای کاش هیچوقت بدنیا نمیومدی. شده اونقدر احساس کسالت و بی حوصلگی بکنین که حتی نای بلند شدن از سرجاتون رو نداشته باشین! از همه ی ادم و عالم فراری باشین و تا اسم مهمون میاد عزا بگیرین. شده هزار بار برنامه بچینین تا روزتون رو طبق برنامه پیش برین و یک دقیقه از وقتتون رو هدر ندین ولی تا فردا صبح میشه باز همون اش باشه و همون کاسه!؟ شده غصه ی به هدر رفتن عمرتون رو بخورین ولی کاری ازتون ساخته نباشه!!!
سلام امروز میخوام یکم از ترانه سرایی حرف بزنیم. راستش چون میدونم توی سایت های دیگه هیچ مطلب بدرد بخوری پیدا نمیشه و همه ی مطالب کپی شده از هم هستند. خواستم اون چیزایی که خودم یاد گرفتم رو به اشتراک بزارم. چون میدونم خیلیا فرصت یا توان رفتن به کلاس های ترانه سرایی رو ندارن. واسه همین گفتم تجربیاتم رو با شما به اشتراک بزارم شاید به درد شما خورد. البته بنظرم نرفتن این کلاس ها هم بهترین کاره. کلاس های اموزشی تنها باعث میشن زود تر به مسیری که میخوایی برسی ولی اعتماد بنفسی که خودت ترانه سرایی یادگرفتی کجا و اعتماد بنفسی که از اموزشگاه ها ترانه سرایی بدست اوردی کجا. اصلا یکی نیستند و اصلا قابل قیاس با هم نیستند. وقتی کلاس های اموزشی ترانه سرایی یا نویسندگی بری همیشه ی همیشه یه شکی مثل خوره به جونت می افته و اونم اینه که با خودت میگی یعنی من درست نوشتم؟ یعنی الان ترانه م یا نوشتم قابل قبوله؟!
امروز تولد یک ماهگی وبلاگ کوچیکمه😌🎈 واقعا خیلی خوشحالم که به جمع بیانی ها پیوستم. نوشتن وبلاگ و صد البته پیدا کردن دوستانی مثل شما بهترین اتفاقی بود که تو این چند وقت اخیر برام افتاده. اینکه کسایی هستن که به دور از ریا و نقاب دور هم جمع شدن و منو هم تو جمعشون راه دادن برام لذت بخشه. خیلی دوستتون دارم. و نمیدونم چطوری بیانش بکنم. کلی حرف اماده کرده بودم که بگم. اما وقتی شروع به نوشتن کردم همه ی کلمه های توی ذهنم دود شدن و به هوا رفتن. این از شانس منهシ
ایشالا که تولد یک سالگی و یا چندین سالگی وبلاگمو در کنار شما جشن بگیرم.
منکه دیوونتم عشقتو ثابت کن به من یکم با من باش بذار خوب باشم با نگاهت با حرفات خوبه من
تو چشات آخه زندگی کردنو یادم داد
به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم این فاصله واسه تو ساده ست نه من
به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم این فاصله واسه تو ساده ست نه من
تکست آهنگ به من عادت کن یاسین ترکی
من همیشه کنار توام نمیتونم بدم دل به جدایی میدونم میدونم تو هم مثه منی میگی نمیتونی باشی ولی عشقشو داری میدونم میدونم
میدونم این حسی که دارم بهت تا همیشه تو قلبمه میدونم میدونم تو هم مثه منی میگی نمیتونی باشی ولی عشقشو داری میدونم میدونم
به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم این فاصله واسه تو ساده ست نه من
به من عادت کن به تو عادت کردم میدونی بدونه تو واقعا بدم این فاصله واسه تو ساده ست نه من
دانلود اهنگ یاسین ترکی_به من عادت کن
+نمیدونم تا حالا اهنگ یاسین ترکی رو گوش دادید یا نه، منم اصلا گوش نداده بودم ولی به پیشنهاد دختر عمه ام گوشش دادم و واقعا لذت بردم ، برای شما هم گذاشتم تا گوش بودید و لذت ببرید :)
امروز که حوصله م سر رفته بود نگاهی به تقویم انداختم و با عصبانیت گفتم "پس این تابستون با اون ماه های مزخرفش کی تموم میشه" و بعد هم، تقویمو یک کناری انداختم. دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. یهو یه چیزی جلوی چشمم عین نوار فیلم عقب جلو شد. تک تک اون لحظه هایی که هم به مرداد هم به تیر، هم خرداد، هم اردیبهشت و ماه های دیگه همین حرف رو زده بودم یادم اومد. من دقیقا هر وقت یک ماه جدید شروع میشد بی صبرانه منتظر میشدم تا زود تموم بشن و یه ماه دیگه شروع بشه! و فکر میکردم که شاید ماه اینده برای من سراغاز تجربه های جدید باشه. درحالی که هیچوقت نمیشد و من برای همین تجربه کردن یک موفقیت یا شادی روزها و لحظه هامو میسوزوندم. یک لحظه احساس ندامت و پشیمانی خاصی وجودمو گرفت. چرا انقدر زمان برای من بی ارزش شده بود؟!چرا اصلا لذت بردن از لحظه هام رو بلد نبودم و نیستم. واقعا چرا؟!
همش فکر گذر زمان هستیم. فقط میگیم الان زود بگذره تموم شه! درحالی که لذت بردن از الانمون رو بلد نیستیم!!!!
روز به روز عمرمون میگذره، داره ثانیه به ثانیه به عمر ما اضافه میشه و اما درست از وقتمون استفاده نمیکنم! چرا؟!
البته هستند کسانی که از زندگیشون و وقتشون لذت میبرند اما متاسفانه من جزو اون دسته ی ادمهای موفق نیستم!
+الان با خودم عهد کردم که از همین الان از لحظه هام درست استفاده کنم اما متاسفانه هنوز توی تختم هستم😑😂واقعا ارادم منو کشته😂از بس فرد با پشتکار و اراده ای هستم خودمم باورم نمیشه😑😑😂
+واقعا دعام کنید از این کسلی بیرون بیام. خیلی حس مزخرفیه😑
نمیدونم چرا بعضی ادمها دوست دارن باور های اطرافیانشون رو به تلی از خاکستر تبدیل کنند. براشون لذت بخشه که قشنگ شکستن اعتمادت رو ببینن. دوست دارن بشینن و فروریختن رویاهات رو تماشا کنن. اصلا این ها چه دلیلی دارن؟! اینکه خودت رو یک قهرمان نشون بدی، وقتی هیچی نیستی! نمیدونم شکستن دل یک نفر افتخار داره؟! یا برای اینکار مدال میدن که همه انقدر سخت تلاش میکنن تا همیشه دل بشکونن! دلم خیلی خیلی گرفته س و ناراحتم! انقده دلم میخواد هدفونم رو بزارم. یه اهنگ پلی کنم و تو دل شب بزنم بیرون! اما متاسفانه اینجا ایرانه! ما حتی تو طول روز امنیت نداریم چه برسه به شب! اونم ساعت دوازده!!! ولی امروز قشنگ معنی این جمله رو درک کردم ک میگه" اونقد حالم بده که میخوام سر به بیابون بزارم" ولی متاسفانه برای من امکان نداره که سر به بیابون بزارم:(
پ.ن:اگه جملات بالایی من بی معنی و خیلی لوث هستش رو به بزرگی خودتون ببخشید. بدون هیچ ویرایشی نوشتم. صرفا برای برون ریزی ناراحتی درونم بوده!