ناگفته های یک موفرفری

اینجا مکانی برای زدن حرف های قورت داده ام هست!
مشخصات بلاگ
ناگفته های یک موفرفری
آخرین نظرات
  • ۱۴ اسفند ۰۰، ۲۲:۵۵ - بانوچـه ⠀
    سلام :)
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

نامه سهراب سپهری به دوستش نازی

این نامه سهراب سپهر به دوستش نازی هست، خیلی دوسش دارم. امیدوارم که خوشتون بیاد

صدا هم کاری از گروه ادبی بوف تیل هست:) گوش کردنش خالی از لطف نیست!

 

 

نامه‌ی سهراب سپهری به دوستش نازی
تهران، 6 فروردین 1342

"تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید"

نازی، دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک، انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد، چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد...
به سایه‌ی تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز شمیران از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه‌ی روشن روح خود، ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.
نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گل‌های حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته، کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی، هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده‌ی ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.
در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خُرّم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دل‌ها سپیدترند.
خرده مگیر، روزی خواهد رسید که من بروم خانه‌ی همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند.
اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند، خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند...
بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره‌ی حقیقت است. جوانه بزن...
لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.
میان این روز ابری، من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این دره‌ی تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید...

 

 

 

کاری از گروه ادبی بوف تیل
نامه‌ی سهراب به نازی
گویندگان:
سمیه حسینی
غریب گل صالحی نژاد
محمد امیر حسینی
مریم احمدی
تنظیم :اخگر

 

ظهرتون بخیر*_*

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۳
لیلا هستم
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ق.ظ

سیزده نکته برای داشتن یک زندگی خوب

 

 

 

 

 

سیزده نکته کوچیک ‌و بزرگی که میتونه به شما کمک کنه

 

1.هرگز با کسی که امیدواری روزی تغییر کند ازدواج نکن.

2. یادت باشد که هر سنی فرصت های تازه دارد.

3. حتی به شوخی کسی را احمق خطاب نکن.

4. یادت باشد وقتی کسی میگوید به من راست بگو ناراحت نمیشوم، راست نمیگوید.

5. یادت باشد بد شانسی هم مثل خوش شانسی طول نمیکشد.

6. هرگز به امید اینکه بعدها چندکیلو لاغر خواهی شد لباس تنگ نخر.

7. پیروزی و شکست را با متانت یکسان بپذیر.

8. وقتی واقعا به کسی علاقه داری به او بگو، گاهی بیشتر از یک بار فرصت پیش نمی آید.

9. هرگز قدرت نفوذ کسانی را که به زندگی ات راه داده ای دست کم نگیر.

10. گاهی میان گورستان عبور کن و نوشته های روی سنگ قبر هارا بخوان

11. برای دوستی که سالگردفوت عزیزش رسیده یک کارت به تو فکر میکنم بفرست.

12. از دندانت برای باز کردن چیزها استفاده نکن.

13. یادت باشد بهترین راه تربیت فرزندانت،بهتر کردن رابطه زناشوییت است.

 

 

 برگرفته از کتاب کوچک ترین وبزرگترین نکات زندگی

 

 

تمام رازهایت را
با سکوتِ شب در میان بگذار
برملا که نمی‌کند هیچ
آرامشی عجیب می‌بخشد.
شب رفیقی بـی ادعـاست...

شبتون بخیر🌙

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۵
لیلا هستم
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ق.ظ

سختی های امروز، خاطره های فردامونه!

نمیدونم تا حالا شده که یه روز بشینید و خاطره های قدیمیتون رو مرور کنید یا نه. مثلا اتفاقاتی که تو گذشته افتادن، سختی هایی که کشیدید، گریه هایی که کردید، اتفاقات خوبی که براتون افتاده بود و خنده های از ته دلی که زدید رو یک به یک مرور کردید یا نه؟! منم امروز که یکم سرم خالی شده بود ناخوداگاه یاد گذشته افتادم و تلخی ها و‌شادی هایی که تجربه کرده بودم رو مرور کردم! و به یه نتیجه ای که خیلی برام جالب بود رسیدم. بعضی اتفاقاتی که قبلا برام سخت گذشته بود و چقدر براش حرص خورده بودم و کلی سرش گریه کرده بودم رو بهشون فکر کردم و زدم زیر خنده!! با خودم گفتم دخترررر آخه این چی بود که سرش انقد خودتو اذیت کردی!!!؟ آخه مگه مرض داشتی که انقد اون مشکل کوچیک رو‌برای خودت گنُدش کردی!؟  اونقدراهم ارزش ندارن که بخاطرشون گریه کردی!!!

برای خودم که خیلی جالب بود! حالا نمیدونم من بزرگ شدم و این قضیه برام مهم نیست یا اونقدر بلاهای بزرگی سرم اومدن که این جلوش اندازه یه پشه هم نیست. ولی در کل خیلیییی از اتفاقات تلخ گذشته که ثانیه به ثانیه ش برام به سختی گذشته بودن حالا به خاطره تبدیل شدن. دیگه اذیتم نمیکنن  که هیچ حتی باعث میشن خنده ام هم بگیره. 

یکم بیشتر فکر کردم و گفتم لیلا ینی چند ماه دیگه یا چند سال دیگه مثه الان به مشکلاتی که حالا دارمشون میخندم؟ نکنه خودمو زیادی اذیت میکنم؟ نکنه واقعا این مشکلات ارزش این همه استرس کشیدنو نداشته باشه!؟ پس باید کاری کنم...

باید همیشه به خودم یادآورکنم که  هیچوقت هیچ آدم درد نکشیده ای تواین دنیا وجود نداره! همه به نوبه خود سهمی بردن، حالا یکی کم و یکی زیاد!  و اینکه هیچوقت سختی ها تموم نمیشن، این میادو یکی دیگه از راه میرسه! پس هیچوقت بیش از اندازه به خودت فشار نیار! هیچوقت خودتو اذیت نکن! هیچوقت فک نکن که زندگی به آخر رسیده! هیچوقت به خودت نگو آخه چرا باید اینهمه سختی بکشم

چون، سختی های امروز، خاطره های فردامونه :)

پس با جان و‌دل سختی هارو به دوش میکشم ^_^  هیچ چیز ارزش ناراحت کردن و عصبانی شدن مارو نداره( نگید چقد کلیشه ای و شعاری حرف میزنه!!! باور کنید تجربه شدن که میگم!)

 

+خیلیییی خیلییی فعالیتم کم شده، ولی سعی میکنم بیام. اگه توی وبلاگتون کامنت نمیزارم دلیلش نیست که دنبالتون نمیکنم، اتفاقا شمارو میخونم، اما به عنوان یه خواننده خاموش*_*

+دوستتون دارم ♥

+ شب آرومی داشته باشید با خواب های رنگارنگ

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۰
لیلا هستم
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ب.ظ

شادی؟ اصن چی هست؟؟

 

 

میدونی مشکل از کجا شروع شد رفیق؟
مشکل از اونجا شروع شد که از همه چی فرار کردیم، دوس نداشتیم سختی بکشیم! دوست نداشتیم با مشکلات دست وپنجه نرم کنیم! دوست نداشتیم زجر بکشیم، فقط دنبال شادی بودیم و برای پیدا کردن شادی کوله بار سفرمونو بستیم. کما اینکه اصلا نمیدونستیم شادی چی هست؟ چه شکلی هست؟ چطوری هست؟ بلکه فقط دنبالش بودیم. ره صد ساله رو میخواستیم یه شبه بریم! حتی دوس نداشتیم سختی هاش رو به جون بخریم! همه دوس داشتیم بالای قله باشیم، کسی مسیر صعودش رو نمیخواست! خیلی راحت طلب هستی! هر کدوم از ما شادیمون رو به یک چیز گره زدیم. یکی شادیش رو در گرو داشتن ماشین شاسی بلندمیبینه، یکی درگرو لباس های شیک و‌قشنگ، یکی در گرو‌ فلان کار میبینه. هرکدوم از ما تصورش از شادی فرق میکنه!!

شما شادیتون رو تو چی میبینید؟!

 

+عکسو خودم گرفتم ^_^

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۱
لیلا هستم
شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ب.ظ

این روز های من

 

این روزا همش سعی میکنم حالمو خوب کنم. سعی میکنم بیخیال از بعضی مشکلاتی که توی زندگیم بوجود اومدن، خوشحال باشم. مثبت اندیش باشم، افکارای منفی و بد رو از خودم دور کنم. اما نمیتونم! راستش منفی بافی و منفی نگری تا ته عمق وجودم نفوذ کرده و ریشه کرده، نمیدونم چطوری از دستشون خلاص شم.  نمیخوام آدم افسرده ای باشم. ولی نمیدونم کی و چطوری اینهمه تغییر کردمو و خودم خبرندارم. 

شاید باورتون نشه الان فک میکنم با یه غول سیاه بد قیافه طرفم و بایدشکستش بدم، اما نمیتونم....خیلی ضعیف تر از اونم.... افسردگی خیلی ضعیفم کرده:((

دعا کنید که بتونم...

این یه آهنگ قشنگیه ک هر وقت حالم بده بهش گوش میدم. براتون میزارم ک گوش کنید. اینم بگم این یه آهنگ کوردیه ، خودمم کوردم:)))

پیشنهاد میکنم حتما گوش بدینش

 

 

+شما راهی بلدید ک از شر منفی نگری خلاص شم بچه ها؟؟؟ لطفا راهنماییم کنید

+ نماز روزه هاتونم قبول باشه

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۴
لیلا هستم
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

داستان کوتاه، خنده در شب

 

 

با صدای باز شدن در از جا میپرم! سرایدار شرکت را میبینم. که چراغ را روشن کرده و با یک سینی چای نگاهم میکند. دستی به روی صورتم میکشم. بلند میشوم و سر جایم درست مینشینم. خانوم اصغری لبخند عمیقی میزند و به سمتم می اید:
- انگار امروز خیلی خسته شدی؟!
پوفی میکشم و سرم را با تاسف تکان میدهم:
-اصلا نمیدونم چطور شد خوابم برد!
 کیفم را که جای بالش گذاشته بودم گوشه ی مبل، برمیدارم تا جا برای نشستن او باز شود. با صدای مهیب رعد و برق لحظه ای همه جا روشن میشود. لیوان چایی را از روی سینی برمیدارم:
-بارون چرا یهو گرفت!
نگاهم را به پنجره ای که خیس از دانه های درشت باران شده بودند میدهم و ادامه میدم:
- بخاطر کارام موندم شرکت. الانم بخاطر بارون باید باز بمونم اینجا. 
  با نگاه مرموزی به من خیره میشود:
-حتما توش حکمتی هست!
سرم را میچرخانم و نگاهش میکنم. صورتش در آن تاریکی حالت خوفناکی به خود گرفته بود. ناخوداگاه ترسی درون دلم جا باز میکند. اما این ترس را پس میزنم. چرا باید از همجنس خودم بترسم! آنهم کسی مثل خانوم اصغری. شاید چون شب است و اینطور رعدوبرق گرفته  ترس برم داشته! لیوان چایم را سر میکشم و برای اینکه سکوت را بشکنم دست به کار میشوم:
-اقای اصغری پایینن؟!
بدون اینکه جوابم بدهد با همان چشمان وزغی و همان لبخند عمیق، سرش را تکان میدهد. دوباره از رنگ نگاهش میترسم. چرا عین دیوانه ها به من خیره مانده! نمیتوانم نگاهش را تحمل کنم. مخصوصا ان لبخند عمیق مسخره اش! برای اینکه دس به سرش کنم لیوانم را روی میز میگذارم:
-خیلی ممنونم که بیدارم کردین! من برم اتاق کار پرونده هارو بیارم. باید روشون کار کنم.
صدایی از او بلند نمیشود، فقط  با  یک نگاه مرموز خیره است به من!  مطمِنم اتفاقی افتاده. ترسم بیشتر و بیشتر میشود. از روی مبل بلند میشوم و به سمت اتاقم میروم. با شنیدن صدای پایی که به من نزدیک و نزدیک تر میشد برمیگردم. میبینم صاف پشت سرم ایستاده با یک پوزخند ترسناک! اب دهانم را قورت میدهم:

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۳
لیلا هستم
شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دخالت یا چی......؟؟؟؟

یه روزی وقتی  با یکی از دوستام گرم صحبت شده بودم،   لابه لای حرفامون یهو گفت اگه در آینده من بچه دار بشم هیچوقت تنهاش نمیزارم و توی همه مسیر زندگیش همراهیش میکنم. چون توی زندگی خودم هیچ بزرگتر و دلسوزی نداشتم که تو‌موقعیت های مهم زندگیم راهنماییم کنه! در نتیجه اشتباه های زیادی رومرتکب شدم و شاید اگه پدرومادرم به من کمک میکردن الان توی وضعیت کاری و‌ شخصی  بهتری میبودم. 
من اون آدمو میشناسم همونطور که خودش گفت یه بزرگتر توی زندگیش دخالت نکرد و نصف زندگیش رو با اشتباه کردن گذروند، ولی نکته مهمش اینجاست که اون دختر، به شدت متکی به خودشه! اعتماد به نفسش خیلی بالاست و به خودش اطمینان داره. وقتی هم مشکلی براش پیش میاد به قول معروف ککش هم نمیگزه و به جوری بلاخره مشکلش رو حل میکنه. اما چرا؟ چون اونقدر تو زندگیش با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کرده و‌تونسته خودشو بالا بکشه که الان تو این نقطه وایساده!
راستش کمی که فکر کردم، فهمیدم دوتامون دوقطب مخالف هم بودیم و هستیم. منم خونوادم اونقدر تو زندگیم دخالت کردن و‌از ترس اینکه تصمیم اشتباهی نگیرم حق انتخاب ازم گرفتن که الان وقتی مشکلی برام پیش بیاد، استرس منو میگیره ‌و خودمو گم میکنم. در بیشترین حالت ممکن هم‌ از مشکلات فراریم! چرا؟ چون والدینم همیشه مشکلات منو برطرف میکردن و تصمیمای مهم زندگیمو میگرفتن
الان دوتا از تربیت مختلف، دو خانواده ایرانی براتون گفتم. بنظرتون کدوم تربیت اشتباه بود؟ 
بنظر من که جفتشون! نه به افراطی گرایی خانواده من، نه به تفریطی بودن خانواده دوستم!
بنظرم باید اعتدال این دوتا رو رعایت کرد. خانواده تا یه جایی باید فرزندشو همراهی کنه. بعد از اون باید باقی ماجرا رو به خود فرزندش بسپاره. اگر هم مشکلی پیش اومد، با  خواست خود اون بچه دخالت کنه. نه که به طور کامل رهاش کنه به امان خدا....
منم اگه یه روزی بچه دارشدم سعی میکنم دخالت بیجا توی زندگیش نداشته باشم. صرفا چون بدنیا آوردمش، حس نکنم مالکش منم! و باید با خواست و سلیقه من زندگی کنه. چون اونم آدمه. حق انتخاب داره، حق زندگی داره.
دست و پای بچه هامون رو غل و زنجیر نکنیم!  کنارشون وایسیم و مراقبشون باشیم، ولی تصمیمات زندگیشون رو به خودشون واگذار کنیم. اونا هم  آدمن و حق انتخاب دارن....

 

 

+سلام بچه ها، بعد مدت ها باز اومدم:) البته با سفارش دوست خوبم. واقعا بنظرم دوستای وبلاگی  واقعی ترین دوستایی هستن که میتونیم داشته باشیم. دوستتون دارم خیلییی خیلییی زیاد:))

تنتون سالم، دلتون شاد:)

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۹
لیلا هستم
چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۴۳ ق.ظ

وقتی عصبانی هستی

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر

خفه خون بگیر، خفه خون بگیر، خفه خون بگیر.....

میدونی چرا؟؟؟؟

چون حرفایی میزنی که یه عمر پشیمونی برات دارن...حرفایی میزنی که با هزارتا عذرخواهی هم نمیتونی جمعش کنی.... چون فقط دل میشکنی، دل!!!!!

پس یادت باشه....

وقتی عصبانی هستی، خفه خون بگیر:)

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۴۳
لیلا هستم
شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۱۲ ب.ظ

نیازمند به شنیدن یک خبر خوب هستم!

چقدر این روزا منتظر شنیدن یه خبر خوب هستم.....دوس دارم یکی تو این بحبوحه، تو این وضعیت غیرقابل تحمل، تو این حال بد بیاد و بهم یه خبر خوب بده!

مهم نیست که اون خبر چی باشه! مهم اینه که بعد مدت ها کمی دلم آروم شه... لااقل میون سیل حوادث بد یچیزی باشه تا خنثی کنه.... کمی از اون تلخی هارو بشوره ببره

واقعا، شدیدا به شنیدن یه خبر خوب نیاز دارم......

دقت کردین چقدر افسردگی و غم و غصه تو جامعمون زیاد شده؟ هر طرف که سرتو میچرخونی یه بدبختی رو میبینی! همه از دم درگیر غصه و درداشون.....اگه یکی رو هم ببینم خوشحاله، بهش میگیم دیونه الکی خوش! میگیم حتما یارو چیزی زده...وگرنه خوشی که به ما نیومده

این ناراحتی زده قلم مارو خشکونده، واقعا الان خیلی دلم میخواد بنویسم! هر روز داستان بنویسم، پست بزارم وبلاگ. ولی هرچی فک میکنم چی بنویسم هیچی به ذهنم نمیرسه

انگار مخم قفل شده....!!! 

نیاز به یه ریکاوری شدید دارم:( تنهایی نمیتونم از پسش بربیام! چون از لحاظ روحی روانی خیلی ضعیفم... نمیدونم واقعا چیکار کنم...

 

+سلام، خوبید؟ خوشید؟ شما این روزا مشغول چه کاری هستید؟ کرونا شمارو هم درگیر کرده؟ ای کاش این بیماری هرچه زودتر تموم شه بره:( واقعا خسته شدیم از بس خودمونو قرنطینه کردیم....

+ امروز چقدر شبیه روزای جمعه س....خیلی دلگیره

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۱۲
لیلا هستم
شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ب.ظ

دانلود آهنگ انتخاب_ شادمهر عقیلی

🗣 Shadmehr Aghili
🎵 Entekhab
#ShadmehrAghili

درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم
درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم

باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست
اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است

هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه
چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن

خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم
درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم

باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست
اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است

 

دانلود آهنگ انتخاب_شادمهر عقیلی

 

 

 

+فک نکنم کسی بوده باشه که این آهنگ فوق العاده رو گوش نکرده باشه، به هر حال دوس داشتم توی وبلاگم یه آهنگ قشنگ‌‌ از شادمهر رو‌ بزارم که عالیه عالییی....مخصوصا اون ویالونش:)

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۹
لیلا هستم