گفته بودی درددل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری! کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

#فاضل_نظری 

 

ویس با صدای خودم

 

 

 

 

+ سلام بچه ها خوبید؟ خوشید؟ چیکارا میکنید؟ بعد مدتها با شعر فاضل نظری جانم باز اومدم:) دوستای قدیمم میدونن چقد به فاضل نظری و شعر هاش علاقه دارم، که باز هم با شعر اون بعد مدت ها اومدم.‌ اگه صدام خش داشت معذرت میخوام:(( من وقتی این ویس رو ضبط میکردم حالم خوب نبود. برای همین!!! سعی کردم با شعر خوندن حواسم رو‌پرت کنم که البته موفق هم شدم=)

خیلی دوس دارم نظرتون رو بدونم.... اگه دوس داشتید شعرو حتما بهم بگید....

روزتون پر از اتفاقای قشنگ♥

دلم میخواد تک و تنها برم یه روستای دور افتاده....کسی نباشه فقط خودم باشم و خودم!! نه گوشی باشه نه اینترنت و نه هیچ چیزی که منو به جاهای دیگه متصل کنه. 

دلم میخواد دلتنگی هامو، ناراحتی هامو، زخم هامو بغل کنم و ببرم به اون‌ روستا. 

یه خونه کوچیک‌ و نقلی با یه حیاط بزرگ داشته باشم. یه چند تا مرغ و خروس و‌ اردک بخرم و ازشون نگهداری کنم. یه گربه کوچولویی که تو‌ روستا سرگردونه رو با خودم به خونه بیارم و‌اون بشه دوست من!

شبا دوتا  بالش جلوی شومینه بندازم و‌ با یه کتاب بشینم اونجا و به صدای سوختن هیزم گوش  کنم. کتابم رو‌که خوندم با گربه کوچولوم برم بخوابم. صبح زود بیدار بشم صبحونم رو بخورم و برم به مرغ و‌خروس ها دون بدم. لباسمو عوض کنم و‌با گربه کوچولو ببرم یه باغچه گل تو حیاط درست کنم.

غروبا یه لیوان چایی بردارم و‌برم روی پله ها بشینم و‌به خورشید قرمز زل بزنم. فکر کنم و‌فکر کنم و فکر کنم. بعد برم دفتر و قلمم رو بیارم و شعر بنویسم، ترانه بنویسم

این روزا دلم عجیب میخواد از همه آدما دور باشم. با کسی حرف نزنم و‌کسی هم کاری به کارم نداشته باشه. افسردگی چنگه های تیزش رو‌ تا ته توی گوشت تنم فرو‌کرده. جوری که هیچوقت نمیتونم از اون حس خلاص شم. 

دلم مرگ میخواد..... تا حالا شده دلتون مرگ بخواد؟  چند روزیه دلم مرگ‌میخواد. قبلا از مرگ میترسیدم....مرگ برام یه قیافه کریهی داشت که ازش میترسیدم، اما الان.....نه! 

ناامید نیستم ولی انگیزه ای برام باقی نمونده.....هرچقدر سعی میکنم خودمو گول بزنم و بگم باید واسه آیندت بجنگی ولی خیلی اوقات کم میارم.....شاید یه آدم ضعیف باشم..... 

 

 

+ خودمم نمیدونم چی نوشتم!!! چون بدجوری شوکه شدم!!!! تازه خبر رسید که یکی از اقواممون به علت تصادف فوت کرده. اون هم یه مرد جوانی که صاحب دوتا دختر کوچولو بود.

خدا به همسرش صبر بده:( خدا به خونوادش صبر بده

سلام

خوبید خوشید در چه حالید بچه ها:)

خودم که امروز یه روز چرتی داشتم، یه چند باری بحثم شد و کار داشت به دعوا میکشید ولی خب هردومون بیخیال شدیم :( 

راستش داشتم توی اینستا چرخ میزدم که یه ویدوعه خیلی خوبی پیدا کردم، خیلی قشنگ بود، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. و واسه همین گفتم بزارم توی وبلاگ و شما هم استفاده کنید

خیلی دوس داشتم متن بالا بلند بنویسم ولی مغزم قفل شده متاسفانه:( هیچی به ذهنم نمیرسید

این ویدیو رو براتون آپلود کردم، شما اگه دیدینش حتما نظرتون رو برام بنویسید

خیلی دوس دارم بدونم شما چه برداشتی کردین، آیا به شما هم تلنگری زد یانه؟!

 

 

بازم تاکید میکنم حتما ببینیدش:)

 

 

+شبتون قشنگ💠

 

+وایسید نظرمو بگم درمورد این ویدیو. میخواستم نگم ولی گفتم حیفه! راستش اگه درحال مرگ باشم خیلی حسرتای زیادی هست که با خودم به گور میبرم. من خیانت خیلی بزرگی به خودم و استعداد هام کردم. خیلی خیانت بدی به خودم کردم:( هیچوقت اونجوری که باید و‌شاید برای کشف استعداد هام و پرورششون تلاش نکردم، خیلی اهل اهمال کاری هستم، این ویدیو واقعا تلنگر بدی بهم زد !!! امیدوارم ازش یه درس درست و حسابی بگیرم. بدونم که از خودم و هدفهام چی میخوام

اصن با خودم چندچندم

نوشتن! نوشتن! نوشتن!

تقریبا میتونم به جرعت بگم که بهترین رفیق، بهترین سنگ صبور، بهترین گوش شنوا، بهترین مسکن برای آدم نوشتنه!

نه خیانت میکنه، نه بهت میگه وقتی برات ندارم، نه نگران از این هستی که یوقت حرفاتو به کسی بگه، نه نگران اینی که درموردت فکر بد کنه، هیچی! بهترین رفیق هر آدمیه..

حتی برای منی که الان توی بدترین وضعیت روحی هستم باز مرهم دردمه، تنها چیزی که به ذهنم رسید نوشتن بود. از چی؟ خودمم نمیدونم!

بچه ها بعد مدت ها اومدم. دلم برای تک تک تون تنگ شده بود، حتی شاید شما منو فراموش کرده باشین. ولی من نه!

هربار که بعد یه مدت مدیدی میام وبلاگ با پیام یکی از دوستای خوبم روبه رو میشم، یا یه پیام خیلی کوتاه یا یه پیام بلند. همه جوره میخوام تشکر کنم از لطفش. خیلی شرمندم میکنه بخدا

و اینکه وقتی میام پیامشو میخونم خیلی ذوق زده میشم! نمیدونم چرا یه حس نزدیکی باهاش دارم. انگار سالهاس همو میشناسیم

اصن نمیخوام در مورد مشکلاتم حرف بزنم، دلم میخواد هرچقدرم حالم بد باشه بازم ادعای شاد بودن کنم، تظاهر کنم به شادی... بجای دیدن مشکلاتم و اتفاقای بد، به خوب ترین اتفاقایی که قراره بیوفته فک کنم.

مثلا عروسی خواهرم😍 الهی من فداش شم❤وقتی فکر عروسیشو میکنم دوتا حس متفاوت بهم دست میده، هم حس خوشحالی هم ناراحتی

خوشحالی برای اینکه داره یه خونواده تشکیل میده و سروسامون میگیره، ناراحتی برای اینکه برای همیشه جدا میشیم:(

ولی خب همیشه اینطوریه، همیشه تو یه زمانی همه آدما مسیرشون جدا میشه...

دلم میخواست تو عروسیش بهترین باشم. ولی اگه این بیماری ها بزارن زنده بمونم خودش خیلیه:)

راستی یه خاطره جالب بگم براتون

البته شاید اصن جالب نباشه:/ حالا بزارین بگم

امروز تک و تنها خونه بودم، هدفون گذاشته بودم با صدای بلند، بعد تو آشپزخونه بودم میخواستم شربت درست کنم ولی حس کردم یکی پشت سر منه، حتی زیرچشمی نگاش کردم و دیدم یه چیز سیاهه!!!! یه آدم سیاه. هدفونمو پرت کردم زمینو جیغ کشیدم:||

بعدشم گوشیمو برداشتم رفتم توی گوشه ای ترین مبل خونه کز کردم:/

خدایی خیلی ترسیدم.

آخه شب قبلش موقع خواب آبجیم برگشت گفت لیلا بخدا قسم میخورم حس میکنم یه مردی داره تو‌اتاق ما میخنده صداش خیلی کلفته:|||

واسه همین بود که انقد ترسیدم

ولی نترسین حالم خوبه:))) 

نمیدونم چرا انقد حرف زدم ولی  خیلی وقت بود اینطوری حرف نزده بودم

حالا هم میشینم و‌پستای فالوینگای عزیزمو میخونم و‌لذت میبرم

همتونو خیلی دوست دارم، برام دعا کنید لطفا:)

شبتون بخیر و خوشی:)

 

 

 

#تامل_کنیم

سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!

که یکی از گرگها سمبل بدیها:
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، و خود خواهی

و دیگری:
سمبل مهربانی، عشق، امید، و حقیقت است.

کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟

پدر لبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ....:)

یا که ناقص پس مده یا این‌که کامل پس بگیر
من دل آسان می‌دهم، باشد تو مشکل پس بگیر

بیش از این با موج از اعماق خود دورم مکن
این صدف را از کف شن‌های ساحل پس بگیر

ای خدایی که برایم نقشه دائم می‌کشی
برق جادو را از این چشم مقابل پس بگیر

من خودم گفتم فلانی را برایم جور کن
پس گرفتم حرف خود را از ته دل، پس بگیر!

مِهر او بر گِرد من می‌پیچد و می‌پیچدم
مُهر مارت را از این حوری‌شمایل پس بگیر

در مسیر خانه‌اش دیشب حریفان ریختند
نعش ما را لااقل از این اراذل پس بگیر

 

#کاظم_بهمنی

 

 

اینم ویس شعر با صدای خودم

 

+سلام بچه ها شبتون بخیر باشه:)  خیلی وقت بود براتون شعر نذاشته بودم و وویس نگرفته بودم. دیگه امروز تنبلی رو کنار گذاشتم و شعری که چند روز پیش از اقای بهمنی خوندم و خیلی لذت برده بودم ازش رو خوندم و براتون پست کردم تو وبلاگ.

امیدوارم دوست داشته باشید=)

 

+اگه خوشتون اومد که چه عالی، حتما بهم بگید تاانرژی بگیرم. اگرم خوشتون نیومد ایراداتمو بگین تا  برطرف کنم=)

 

+شب همگی خوش باشه🌼

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام دوستای گلم

خوبید؟ خوشید؟ در چه حالید؟

امروز داشتم متن هایی که قبلا توی وبلاگ پست کرده بودم رو میخوندم و متوجه اون حجم عظیمی از ناامیدی و دپرسی در نوشته هام شدم و با خودم گفتم که حالم اون موقع ها چقدر بد بوده:(

افسردگی خیلی بده. خیلی بد! جوری که بجای خوب شدن، روز به روز بدتر میشه حالت. هیچ کاری هم نمیتونه حالت رو خوب کنه. نه بیرون رفتن های مکرر، نه دورهمی های دوستانه، نه دردودل کردن با کسی! که نه حالت رو خوب میکنه و نه باعث میشه از دپرسی دربیایی. 

ولی برای خلاص شدن از افسردگی یه راه داره که خودم بارها از اون طریق تونستم از دپرسی دربیام و اونم این بود که:

هدف داشته باشی، آره هدف!

ممکنه با خودتون بگید  آدم افسرده که حال دنبال کردن هدف نداره، ولی باور کنید وقتی یک هدف برای خودتون مشخص کنید کم کم این دپرسی برطرف میشه و به حال اولتون برمیگردید.

اصلا هم مهم نیست چه هدفی دنبال کنید؟!  کوچیک باشه یابزرگ، هدفتون کاری باشه یا درمورد خودتون و زندگیتون!

کافیه فقط کشش این روداشته باشه تا دنبالش رو بگیرید.

مطمئن باشید که حالتون خوب میشه!

چون با دنبال کردن هدف احساس مفید بودن میکنید. احساس اینکه شما در حال زندگی هستید:)

 زمانی که افسردگی میگیرید احساس بی خاصیت بودن بزرگترین احساسی هست که به شما دست میده و چه بسا بعضی ها بخاطر همین احساس دست به خودکشی میزنن.

و دنبال کردن هدف باعث خنثی شدن و از بین رفتن این احساس میشه.

نمیدونم کدوم کتاب بود که خونده بودم میگفت جوانی که هدف نداشته باشه، دست به خودکشی روحی زده!

پس بیایید از همین الان یه هدفی رو برای خودتون مشخص کنید، مطمئنم نه تنها حالتون، بلکه مسیر زندگیتون هم تغییر پیدا میکنه:)

 

+اگه شما همچین تجربه ای داشتین خوشحال میشم که با من درمیون بزارید...

روز هاتون خوب و بر وفق مراد باشه =)

این روزا سرم خیلی شلوغ هست. همش دنبال کار جدیدم بودم. اگه نمیدونید کارم چیه باید بگم که من برای سایت ها و مجله های اینترنتی مطلب مینویسم! تقریبا یک هفته قبل،  بنابه دلایلی  از کار قبلیم استعفا دادم. و تا دو سه روز قبل درخواست استخدام یه سایتی رو دیدم! بهشون درخواست دادم و گفتم که ترجمه میکنم و خودم هم مطلب اختصاصی مینویسم. اونا هم گفتن لینک یکی از مطالبی که نوشتین رو برامون ارسال کنید!

تنها لینک دم دستم برای یه مقاله ای بود که حتی خیلی هول هولکی نوشته بودمش! براشون فرستادم و منتظر جوابشون موندم.

در کمال ناباوری میدونید چی بهم گفتن؟

گفتن هرچند که انگار این مقاله برای شما نیست ولی اگه شد باهاتون تماس خواهیم گرفت:/

چقدر اون لحظه دلم خواست هرچی ادب و احترام و شخصیت هست رو کنار بزارم و هرچی از دهنم دراومد بارشون کنم! اخه مثلا من مرض دارم مقاله ای که برام نیست رو براشون ارسال کنم؟! یعنی وقتی برای اونها مقاله نوشتم قلمم رو نخواهند دید؟!

سر این حرفشون خیلی اعصابم خورد شد! ولی بزور خودمو نگه داشتم و گفتم یعنی منظورتون اینه بنده به شما دروغ میگم!؟ 

بعد هم لینک سایتی که ترجمه کرده بودم و فایل وردش رو براشون ارسال کردم:|

از الان هم هی به خودم لعنت میفرستم که چرا بهشون درخواست دادم:/ با این طرز برخوردشون!!!!

+شما جای من بودید باهاشون همکاری میکردید؟!

 

#بخشی_از_اعصاب_خورد_کنی_های_روزانه

#روزانه_نویسی✍

 

 

 

دلداده ی توأم، رؤیای هر شبی…●♪♫
عاشـق نمی شـــدم…●♪♫
عاشق شدم، ببین!●♪♫
رفتی از کنارم امّا، رفتنت پُر از معمّا… حیف…●♪♫
گفتمت از عشق و باور، گفتی از نگاهِ آخر! حیــف…●♪♫
راحت از این دل مرو، که جانم میرود●♪♫
هر کجا روانه شوم، صدایت می زنم…●♪♫
جانِ من رها به سوی تو شد ●♪♫
نگاهِ من، اسیرِ موی تو شد!●♪♫
دل به دریاها بزن…●♪♫
از عشق بگو، زیبای من!●♪♫
به هر کجا روی، کنار توأم…●♪♫


جانِ جانانم تویی!●♪♫
زیبــا تویی..! رؤیا تویــی..!●♪♫
قسم، به جانِ من قسم! نـــرو…●♪♫
چشمــانش، دار و ندارم بــود… دار و ندارم کـو؟●♪♫
من دل بستم، به آن که دلدارم بود… دلبرِ نازم کــو؟●
دل به دریاها بزن…●♪♫
از عشق بگو، زیبای من!●♪♫
به هر کجا روی، کنار توأم…●♪♫
جانِ جانانم تویی!●♪♫
زیبــا تویی..! رؤیا تویــی..!●♪♫
قسم، به جانِ من قسم! نـــرو…●♪♫

───┤ ♩♬♫♪♭ ├───

رضا بهرام از عشق بگو

 

 

عاشق این آهنگم:) انقد دوسش داشتم که نمیخواستم وبلاگم ابن اهنگو نداشته باشه. شاید این آهنگ رضا بهرام رو شنیده باشید. اگرم نشنیده بودید پیشنهاد میکنم گوش بدید، فوق العاده س:)

عادت

ناجوان مردانه ترین بیماریست، زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هردردی را و هر مرگی را.

در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی می کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل می کنیم.
به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.

عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد می شود، در سکوت، کم کم رشد می کند و وقتی کشف می کنیم که چطور مسموم آن شده ایم، می بینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است، می بینیم که هر حرکت ماتابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمی کند.
 
📚یک مرد

 #اوریانا_فالاچی

 

+شبتون اروم♡