نامه سهراب سپهری به دوستش نازی
این نامه سهراب سپهر به دوستش نازی هست، خیلی دوسش دارم. امیدوارم که خوشتون بیاد
صدا هم کاری از گروه ادبی بوف تیل هست:) گوش کردنش خالی از لطف نیست!
نامهی سهراب سپهری به دوستش نازی
تهران، 6 فروردین 1342
"تو آب روان باش و زمزمه کن من خواهم شنید"
نازی، دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک، انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد، چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد...
به سایهی تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز شمیران از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایهی روشن روح خود، ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.
نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته، کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی، هشیار نمی شود و خدا را کنار نردهی ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.
در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خُرّم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دلها سپیدترند.
خرده مگیر، روزی خواهد رسید که من بروم خانهی همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند.
اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند، خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند...
بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پارهی حقیقت است. جوانه بزن...
لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.
میان این روز ابری، من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این درهی تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید...
کاری از گروه ادبی بوف تیل
نامهی سهراب به نازی
گویندگان:
سمیه حسینی
غریب گل صالحی نژاد
محمد امیر حسینی
مریم احمدی
تنظیم :اخگر
ظهرتون بخیر*_*